آخرین خبرها

درآمدی بر شكّ و شكّاكيّت از منظر عقل و نقل

بسم الله الرحمن الرحيم

واژگان كليدي : شكّ، شكّاكيّت، علم، معرفت، يقين، نسبييّت، سوفيسم، ريب.

چكيده: در اين نوشتار شكّ و شكاكيّت از منظر عقل و نقل بررسي اجمالي شده است. درا ين راستا به اين مسئله اساسي كه شعار و مدّعاي بنيادين شكاكيّت است , پرداخته شده كه آيا دستيابي به علم ومعرفت امكان پذير است يا نه؟ نوشتار مشتمل بر چيستي شكّ و شكاكيّت، اقسام شكّ وشكاكيّت، پيشينه شكاكيّت، ادلّه شكاكيّت، نقد ادلّه شكاكيّت و شكاكيّت از منظر نقل ودين، منشاء شكاكيّت و راههاي ازاله شكاكيّت پرداخته شده است.

تعريف شكّ و شكاكيّت

شكّ حالت ذهني فاعل شناساست . براي پي بردن به تعريف شكّ لازم است بر اساس قاعده « تعرف الاشياء باضدادها او باغيارها » حالت هاي مجاور و معارض شكّ را بشناسيم . نقطه مقابل شكّ، يقين است. در حالت يقين فاعل شناسا نسبت به يك گزاره صد در صد اعتقاد دارد.وحتيّ يك درصد هم  احتمال خلاف  نمي دهد. براي مثال فرد الف مي داند كه « در سطح خورشيد گياهي نمي رويد» اين شخص يك درصد هم احتمال خلاف  اين باور را نمي دهد. به اين حالت وگرايش ذهني يقين گفته مي شود. نقطه مقابل ديگر شكّ جهل است. در جهل انسان به حكمي كه در گزاره آمده و دو طرف گزاره را به هم پيوند داده ، يك درصد هم باور ندارد.براي مثال فرد الف نمي داند جذر عدد (X) چه عددي مي شود؟ و حتّي يك درصد هم احتمال نمي دهد عدد (y)  يا عدد (z) باشد. حالت سوّم كه با شكّ مجاور است ظنّ است. در حالت ظنّ فاعل شناسا بيشتر از پنجاه درصد و كمتر از نود و نه درصد به حكمي كه در گزاره آمده است باور واعتقاد دارد. براي مثال فرد الف شصت درصد احتمال مي دهد كه «در كرات ديگر آب وجود داشته است» و چهل درصد هم احتمال مي دهد كه « آبي در كرات ديگر وجود ندارد.» باور فرد الف به جانب ايجابي گزاره ظنّ وبه جانب سلبي آن وهم ناميده مي شود . با توجّه به تعريف اضداد و امثال شكّ مي توان گفت :

شكّ حالت وگرايشي از ذهن است كه در آن فاعل شناسا به طرفين سلب وايجاب گزاره به طور مساوي اعتقاد دارد . يا طرفين سلب و ايجاب را نمي تواند به لحاظ باور واعتقاد بر ديگري ترجيح دهد .براي مثال فرد الف پنجاه درصد احتمال مي دهد كه «در كرات ديگر آسماني حيات وجود دارد.» وپنجاه درصد احتمال مي دهد كه « در كرات ديگر آسماني حيات وجود ندارد.» چنين حالت ذهني كه درآن فرد نمي تواند يكي از دو طرف مثبت يا منفي گزاره را ترجيح دهد ، شكّ ناميده مي شود.

       « انّك اذا عرضت علي نفسك خبراً من الاخبار فانت لا تخلو عن احدي حالات اربع ؛ امّا  انّك لا تُجَوّز الا طرفاً واحدا ًمنه اماّ وقوع الخبر او عدم وقوعه وامّا تجّوز الطرفين وتحتملها معاً والاوّل هو اليقين والثاني هو تجويز الطرفين له ثلاث صور لانه لا يخلو امّا ان يتساوي الطرفان في الاحتمال او يترجح احدهما  علي الاخر ؛ فان تساوي الطرفان  فهو المسمّي بالشكّ وان ترجّح احدهما فان كان الراجح مضمون الخبر ووقوعه فهو الظنّ  الذي من اقسام التصديق وان كان الراجح  الطرف الاخر فهو الوهم …( مظفر ، 1368، 18)

« الشكّ هو اَنْ يَتساوي احتمال الوقوع والاوقوع . » ( همان)

بنابراين در عرصه دين يك فرد مومن به گزاره «خداوند هست.» باور واعتقاد دارد. فرد ملحد منكر آن است و يك فرد لا ادري ميگويد: نمي دانم خدايي هست يا نيست. چنين فردي كه در نزد او جانب سلب وايجاب گزاره ترجيح ندارد ، شاكّ ناميده مي شود.

 تعريف شكّاكيّت

شكّاكيّت جرياني است در تاريخ فلسفه  وانديشه كه معتقد است براي انسان امكان دستيابي به علم ومعرفت وجود ندارد.

فرق شكّ وشكاكيّت ،شكّ حالت وگرايش ذهني است كه براي همه يا اكثر انسانها كم وبيش وپايدار ونا پايدار رخ مي دهد. اهل يقين هم ممكن است در سلسله اي از باورها كه به قلمروهاي ديگري همانند هستي شنا سي ، جهان شناسي وكيهان شناسي يا علوم تجربي و غيره تعلّق دارد، شكّ داشته باشند. امّا شكاكيّت جرياني در تاريخ فكر وفلسفه است كه امكان دستيابي به علم ومعرفت را منكر است.جريان شكّاكيّت همه يا اكثر گزاره ها را مشكوك تلقّي ميكند.اعمّ از گزاره هاي ديني ، اخلاقي ، متافيزيكي، ويا حسّي وتجربي .

اقسام شكّ وشكاكيّت

1)شكاكيّت مطلق و نسبي

شكاكيّت مطلق ؛ يعني شكّ نسبت به همه گزاره اي معرفتي ، اعمّ از ديني ، اخلاقي ، متافيزيك، جهان شناسي،انسان شناسي، وعلوم تجربي وحسّي . به اين نوع شكاكيّت ، شكاكيّت عامّ ، فراگير، جهاني (Global)، هم گفته مي شود. (عسگري، 81، 26)

شكاكيّت نسبي ،  يعني شكّ فقط در حوزه اي ا ز معارف .مانند حوزه متافيزيك يا اخلاق ، و غيره . به اين نوع شكاكيّت ، شكاكيّت خاصّ ، جزيي. محلّي ،موردي ،مقيّد هم گفته مي شود.  ( همان)

2) شكّ پايدار و ناپايدار

الف) شكّ پايدار ؛ كه در چنين شكّي فرد در ترديد خود پيوسته باقي مي ماند. واز آن رهايي نمي يابد. اين نوع شكّ گذرا نيست.

ب ) شكّ ناپايدار ؛ شكّي است گذرا و موقتّي, كه در  آن فرد با تفكّر وپژوهش يا ارشاد وگفتگو به يك طرف گزاره علم يا ظنّ پيدا مي كند .

3) شكّ حقيقي و شكّ دستوري(دكارتي)

الف) شكّ حقيقي، شكّي است كه در آن فرد واقعاً شك مي كند نه اينكه شكّ را فرض واعتبار مي كند . مانند جهل حقيقي در مقابل تجاهل وخود را به ناداني زدن.گفته مي شود شكاكيّت هيوم چنين بوده است.

ب ) شكّ دستوري؛ كه در آن فرد در واقع شكّ نمي كند بلكه خود را به شكاكيّت مي زند يا وانمود مي كند كه دارد شكّ مي كند به اين نوع شكّ ، شك ّدكارتي هم گفته مي شود.

4) شكاكيّت كاذب و شكاكيّت راستين

الف) شكاكيّت كاذب يا دروغين ، شكاكيتّي است كه فرد بنا به عللي گاهي روانشناختي، گاهي اخلاقي وغيره ادّعاي شكاكيّت مي كند ولي در عمل پاي بند شكاكيّت خود نيست. براي مثال اگر از حقوق ماهانه او كه فرضاً هشتصد صد دلار است،بدون دليل صد دلار كسر بشود وگفته شود شما از كجا يقين پيدا كردي كه درست پرداخت نشده است، زمين و زمان را به هم مي ريزد وبرهان هاي قاطعي دال ّبر كم بودن مبلغ پرداختي اقامه مي كند و فراموش مي كند كه او يك شكّاك مطلق است.در اين نوع شكاكيّت بين قول وفعل وظاهر وباطن فرد هماهنگي وسازگاري وجود ندارد . از اين رو مي توان آن را نفاق علمي و معرفتي خواند.

ب) شكّاكيت راستين ، كه در آن فرد در عمل پاي بند شكاكيّت خود است.چنين فردي اگر شكّاك مطلق باشد ، اولاً بايستي فقط سكوت كند و هيچ حرفي نزند . چون اگر حرفي زد از پيش پذيرفته است كه ناطقي و مستمعي و…هست.ثانياً نبايد به سمت غايتي حركت بكند چون اگر حركتي بكند از پيش پذيرفته است  كه مقصدي ، غايتي وجود دارد . و اگر شكّاك نسبي باشد مثلاً در حوزه اخلاق چنانچه ديد كودكي دارد غرق مي شود يا نابينايي به چاه مي افتد، نبايد او را نجات بدهد. يا اگر ديد ظالمي به يتيمي ظلم مي كند، نبايد خشمگين شود يا عكس العملي از خود نشان بدهد.

5) شكاكيّت موجّه و ناموجّه

الف) در شكاكيّت موجّه فرد براي شكّ وشكاكيّت دليل واستدلال و توجيه دارد.روشن است كه چنين فردي نمي تواند شكّاك مطلق باشد چون در صورت استدلال، چند امر يقيني را پذيرفنه است.از جمله : وجود استدلال كننده كه خود فرد باشد.وجود فرد يا افراديكه شكّاك براي آنها استدلال مي كند. وجود برخي تصوّرات وتصديقات.حجيّت برخي اشكال قياس كه در آن قالب استدلال ميكند .وجود گزاره هاي مبنايي تا استدلال سامان بيابد و…

 شكاكيّت نا موجّه كه در آن فرد براي شكاكيّت خود هيچ توجيهي ندارد. هر وقت پرسيده مي شود كه چرا شكّ مي كني؟ پاسخي ندارد جز اين كه« دست خودم نيست همين طوري شكّ مي كنم.» چنين شكاكيّتي عمدتاً حالت روانشناختي دارد وبه معرفت شنا سي مربوط نمي شود.

6) شكّاكيّت نظري وعملي

الف ) شكّاكيت نظري ، كه در آن فرد در مقام و وادي ذهن ، نظر ، علم ، باور واعتقاد شكّ مي كند.

ب) شكّاكيّت عملي كه در آن فرد در مقام عمل دچار شكّ است.براي مثال يك لباس را چندين مرتبه مورد شستشو قرار مي دهد. ولي باز شكّ مي كند كه پاك شده است يا نه.  شكل افراطي اين نوع شكّ وسواس ناميده مي شود  كه به حيطه روانشناسي واخلاق مربوط ميشود.

7)شكّ معقول و شكّ نا معقول

الف ) شكّ معقول كه در آن فرد در باره گزاره خاصّي شكّ مي كند وبراي مشكوك بودن آن گزاره دليل قانع كننده دارد. براي مثال فردي در باره اين گزاره شك مي كند كه « در كرات ديگر موجود زنده هست» چون به فرض هيچ دليل قانع كنند ﺓ اي بر له يا عليه اين گزاره ندارد.چنين شكّي معقول است يعني فرد حقّ دارد كه شكّ كند.

ب) شكّ نا معقول ؛ كه در آن فرد دليل قانع كننده براي شكّ خود ندارد.براي مثال شكّ در اين گزاره كه« در سطح خورشيد گياهي عين گياهان كره زمين نمي رويد» شكّ نا معقولي است .چون دليل كافي براي ترجيح يك جانب آن وجود دارد.كه عبارت است از دماي چند هزار درجه خورشيد كه روئيدن هر نوع گياه متعارف را وقوعاً محال مي سازد.

نكته 1. روشن است كه اين تقسيم مبتني است بر عدم پذيرش شكاكيّت مطلق . چون براي شكّاك مطلق معقول بودن ونبودن بي معناست.

نكته 2. نبايستي اين تقسيم را با شكاكيّت موجّه ونا موجّه خلط كرد. چون در تقسيم قبلي سخن از  توجيه شكّ در يك يا چند گزاره خاصّ نيست.بلكه از موجّه بودن اصل شكاكيّت بحث مي شود. در نتيجه تقسيم وبحث به معرفت شناسي ومعرفت درجه دو تعلق دارد.امّا در اين تقسيم  موجّه ومعقول بودن ونبودن شكّ در باره گزاره خاصّ كه ممكن است به قلمرو فلسفه ، اخلاق وغيره تعلّق داشته باشد ، مورد نظر است.

سير تاريخي شكاكيّت

در تاريخ مدوّن فلسفه تا عصر سوفيست ها جرياني به عنوان شكاكيّت  وجود نداشته است.هرچند در تاريخ انديشه نا مكتوب حتماّ شكّ و شكاكيّت اگرچه نه بصورت يك جريان وجود داشته است.

متفكّران يونان باستان از تالس گرفته تا آناكساگوراس همگي جزم انديش بوده اند. شايد بتوان گفت هنگامي كه متفكري مثل پارميندس اعتبار شناخت ظاهري كه جهان را كثير و حركت را اصيل مي بيند، زير سوال برد وتنها شناخت عقلي را معتبر دانست ، تخم شكاكيّت كاشته شد كه در عصر سوفيسم يا دوره آكادمي ها نتيجه داد . به هر حال متفكّرا ن يوناني عمدتاً درگير يافتن ماده المواد جهان بودند كه در باره آن با هم اختلاف شديدي داشتند. چه بسا همين اختلاف شديد آنها باعث شد سوفيست ها اين پرسش را مطرح كنند كه اساساً انسان مي تواند به اين قبيل پرسش ها پاسخ يقيني بيابد؟ ودر نتيجه به علم ومعرفت نائل شود؟ وهمين پرسشها باعث شد كه فلسفه  به معرفت شناسي هم بپردازد.

سوفيسم

سوفيسم را همسان و مساوي شكاكيّت دانستن درست نيست.چون سوفيست ها گروهي درس آموخته بودند كه اكثراّ به شغل وكالت وتعليم سخنوري وخطابه وگاهي هم به تعليم مجادله ومغالطه مي پرداختند وچه بسا از اين طريق امرار و معاش مي كردند والبته در بين آنها گاهي افراد حكيم وفرزانه هم يافت مي شد . در اين بين برخي از سوفيست ها آغاز گر جريان شكاكيّت ونسبيّت گرايي بودند.از اين رو  بخشي از جريان سوفيسم را مي توان دوره اوّل شكاكيّت ناميد. مشهور ترين شكّاكان سوفيست ، پروتاگوراس وگرگياس بودند.از گرگياس اين جمله مشهور است كه :« اولاً چيزي در خارج از ذهن وجود ندارد اگر هم چيزي وجود داشته باشد  قابل شناختن نيست واگر قابل شناختن باشد، قابل شناساندن به ديگري نيست.» ( كاپلستون, 1375, 112) جمله  گرگياس به اندازه اي لازم شفاف هست كه جهت بيان موضع شكّاكانه او كافي است. جمله مشهور ديگر كه با توجه به تفاسير متعدد آن مي توان آن را چكيده اين جريان دانست ازپروتاگوراس است: « انسان معيار همه چيز است ، هستي چيز هاي كه هست و  نيستي چيز هايي كه نيست(افلاطون , 1367, 1377).امّا جمله پروتا گوراس به اندازه جمله گرگياس  شفاف و روشن نيست . از اين رو تفسير هاي گونا گوني از آن بعمل آمده است.آيا مراد از انسان  نوع انسان است يا فرد انسان يا جامعه انساني ؟ آيا مراد از «هستي چيزهاي كه هست و…» فقط حوزه احكام اخلاقي است يا شامل متافيزيك وحسيّات هم مي شود؟ همه اين شقوق در تاريخ شكاكيّت ونسبيّت گرايي قائل دارد.

مكتب پيرونيزم(Pyrrhoism )

 بنيانگذار اين مكتب اليس پيرون (3960- 270 ق. م) بود .او وپيروانش معتقد بودند؛ ما چيزي در باره جوهر اشياء نمي دانيم، پس نبايد حكمي در باره آنها صادر كنيم .آنها منكر خوب و بد بودن يك فعل هستند. در پندار آنها نمي توان گفت اين عمل عادلانه است وآن عمل ظالمانه.وهمينطور نه مي توان به ادراك حسّي اعتماد نمود ونه به ادراك عقلي ، پس نبايستي هيچگونه تصديقي داشت  وهمين بي اعتقادي  سبب آرامش و سعادت است. يك غذا در كام حيواني لذيذ ودر كام حيواني ديگر تلخ است . رنگ ها همينطور . موّرخين پيرون را فردي  منزوي وتحقير كننده مردم معرفي مي كنند ( Kurtz, 1992,43 )

 شكاكيّت آكادميك

اين ديدگاه افلاطون كه حسيّات متعلّق معرفت واقع نمي شوند , دست مايه برخي از شاگردان بي واسطه  و با واسطه افلاطون شد تا به شكاكيّت افراطي روي بياورند. آركزيلا ئوس ( 314- 240ق.م) از مشهور ترين اين افراد است كه معتقد بود در باره هيچ چيزي يقين ندارد.حتّي در باره خود همين باور يا كارنئادس چهره مشهور ديگر اين نحله است كه معتقد بود معرفت ناممكن است . در كنار هر باور حسّي يك خطا نهفته است. ( كاپلستون , 1375, 476)او در نهايت به اين نتيجه رسيد كه  تعليق كامل حكم محال است بايستي سراغ احتمال رفت وبه آن حكمي كه از احتمال بيشتري برخوردار است , معتقد شد .هرچند هرگز نمي توان به يقين رسيد.

شكاكيّت جدلي

چهره معروف اين مكتب آنزيدموس كنوسوس است كه اوايل قرن اوّل ميلادي مي زيسته است . او تلاش كرد تا شكاكيّت را به  نظريّه اي موجّه تبديل كند.آنزيدموس منكر عليّت بود. برخي آثار او باقي مانده است . ديگر شكّاك جدلي معروف آگريپا است كه در اواخر قرن اول ميلادي مي زيسته است. شهرت عمده او به خاطر پنج استدلال  معروف او براي اثبات موجّه بودن شكاكيّت است!!!  ( مهدوي , 1376 ص 131) .

شكاكيّت تجربي

مراد از شكاكيّت تجربي نفي معارف عقلي  و متافيزيك  و جايگزين كردن علوم حسّي  از جمله طبّ , شيمي وغيره به جاي آن است.اين عدّه ديدگاهي  شبيه ديدگاه كانت داشته اند علم به ظواهر وفنومن را  ممكن و علم به شي في نفسه ونومن را محال مي دانستند.اين عدّه علوم تجربي را به لحاظ فوايد عملي  ارزشمند تلقي مي كردند. چهره مشهور آنها سكستوس امپريكوس است كه از او سه كتاب باقي مانده است. آنها تجربه را سه قسم مي دانستند : 1) مشاهده يا تجربه مستقيم     2) تجربه تاريخي يا استفاده از  مشاهده وتجربه ديگران 3) تمثيل يا استفاده از مشابهت.(مهدوي, 1376, 140)

شكاكيّت اوايل رنسانس

غرب در اواخر دوره قرون وسطي واوايل رنسانس دچار شكاكيّت بسيار فراگير بود كه اكثر عرصه هاي معرفتي را در نورديده بود. اين شكاكيّت فراگير دلايلي داشت از جمله اختلافات عميق بين متفكّران  و متافيزيسين هاي آن زمان  وپيشرفت علوم تجربي وفنون از طرف ديگر.

متفكّراني از قبيل پتراك با نگارش كتاب (( اعتراف به ناداني)) نيكلا با كتاب ((جهل آموختن)) آدريانو با كتاب ((حقيقت فلسفه)) بونسل و شانسه و مهمتر از همه ميشل دو منتني هر كدام با نوشتن كتابهايي از جمله عوامل گسترش شكاكيّت در اين دوره بودند.( عسگري , 1381, 106)

شكاكيّت دكارتي

دكارت كه از او به عنوان بنيانگذار فلسفه جديد غرب نام برده مي شود واين حقيقت را نمي توان انكار كرد كه انديشه هاي او تا زمان حال جريان فكر وفلسفه غرب را تحت تاثير قرار داده است.دكارت به انگيزه دفاع از باورهاي ديني واخلاقي و غلبه بر شكاكيّت فراگير وعام اوايل رنسانس , خواست فلسفه ا ي كاملاً نو پديد بياورد كه به زعم ايشان كاستي ها ونواقص وضعف هاي فلسفه هاي پيشين را نداشته باشد , از اين رو خواست هرچند به شكل فرضي و دستوري مرز  شكاكيّت را از آنچه رايج بود  هم عقب تر ببرد تا زبان وقلم شكاكّان نتواند بر شكاكيّت او فاز ومرتبه ديگري بيفزايد. شرح وافي وكافي از شكاكيّت دكارت  به قلم خود او در كتاب ((تاملّات)) نگاشته شده است.)دكارت, 1369, 24)

شكاكيّت هيوم

شكاكيّت هيوم شكاكيّت هيوم را بايستي صرفاً بيان جديدي از شكاكيّت رايج در مكتب شكاكيّت تجربي دانست كه قدمت آن به پيش از ميلاد مي رسد.به نظرهيوم آنچه بشربه عنوان شناخت در نزد خود دارد جز انطباعات وتصوّرات چيز ديگري نيست. بشر نمي تواند وراء اين صورت ها گام نهد وكنه آنها را بشناسد. نمي توان اثبات كرد كه وراء اين تصوّرات امور واشياء حقيقي وجود دارند.عليّت جز تعاقب دو حادثه نيست.نمي توان وجود  جوهر جسماني در خارج را اثبات كرد. وهمينطور جوهر نفساني. چون هر وقت به خويشتن مراجعه مي كنيم جز كيفيّت هايي مانند غم وشادي و… نمي يابيم.) Hume,1955, 65 (

شكاكيّت كانت

بسياري از مطالب دالّ بر شكاكيّت كانت را مي توان در شكاكيت جدلي وتجربي يافت. هر چند كانت تبيين هاي نويني عرضه كرده است.به زعم كانت ذهن ما از وراي عينكي كه ذاتي ذهن ماست جهان را مي بيند.آنچه از اشياء عيني پيش ما مي آيد ذهن در چندين مرتبه در آن دستكاري مي كند .زمانمند و مكانبندش مي كند و… تا در نهايت معقول ومعلوم آدمي مي گردد.بنابراين ما حصل شناخت ما ظواهر وپديدارها هستند نه وجودهاي في نفسه اشياء.ما به ادراك حقايق في- نفسه راه نداريم . بنابراين همه مفاهيم ذهني ما ساخته وپرداخته ذهن خود ماست. كه با اين مفاهيم نمي توان حقايق هستي را اثبات يا نفي كرد.بنابراين عقل قادر به اثبات ونفي امور متافيزيك از قبيل خدا , حدوث وقدم , خلود نفس و… نيست. شكاكيّت كانت مطلق نيست يعني شامل همه عرصه ها نمي شود.( kant,1964, 40)

شكاكيّت معاصر

شايد بتوان برخي از انديشه هاي نيچه را آغازگر شكاكيّت معاصر تلقّي كرد.شكاكيّت رايج در دوره معاصر در اكثر زمينه ها تكرار همان شكاكيّت كهنه وقديمي است امّا با لباس نو وآرايش جديد.هرچند تبيين ها واستدلالهاي جديدي هم اضافه شده است.لبه تيز حمله نيچه متوجّه عقلانيّت است.به عقيده نيچه حقيقت ثابتي وجود ندارد.( Nietzsche,1968,291 ) ارزشهاي ديني واخلاقي ساخته وپرداخته ضعفا براي محدود كردن قدرت اقويا است.بعد از نيچه مي توان گفت جريان شكاكيّت در چهار قلمرو به حيات خود ادامه داده است.

1)شكاكيّت در قلمرو معرفت شناسي معاصر

2) شكاكيّت در قلمرو فلسفه علم

3) شكاكيّت در قلمرو هرمنوتيك

4) شكاكيّت در قلمرو فلسفه تحليلي

در معرفت شناسي معاصر تبيين هاي تازهاي براي شكاكيت عرضه شده است.همانند خمره نوزيك يا ايده مغز در خمره(نكNozick,1981 ). در عرصه فلسفه علم نتيجه نهايي اين شده كه معضل استقراء قابل حلّ نيست به اضافه اين كه انسان با نظريه و ذهنيت پيشين به سراغ مشاهده و تجربه مي رود پس شناخت هاي حسّي و تجربي قابل اعتماد و يقيني نيستند.(چالمرز,1375 ,157) در هرمنوتيك رويكرد غالب اين است كه به عدد تفسيرها و تاويل ها حقيقت وجود دارد. نه حقيقت واحد.هر مفسّري متن را اعمّ از اينكه يك نوشتار باشد يا يك اثر هنري يا حتي طبيعت و رفتار يك انسان، همه را طبق شاكله و ساختار دروني و وجودي خودش تفسير مي كند. در قلمرو فلسفه تحليلي هم رويكرد شكّاكانه چنين تبين مي شود كه شناخت انسانها محصور در چهارچوب الفاظ و واژگاني است كه اعتبار مي كنند و مي سازند. ما جهان را از وراء الفاظ و واژگان مي شناسيم والبته الفاظ و واژگان از قومي به قومي و از جامعه اي به جامعه اي فرق مي كند و متغيّر است. پس تصويري كه ما از جهان داريم زاده زبان ماست(Gadamer,1988, 401 )

ادلّه عامّ شكاكيّت

در طول تاريخ فلسفه و انديشه بسيار تلاش شده است تا ايده شكاكيّت موجّه جلوه داده شود. هرچند در نزد اهل دقت وتعمّق خود تلاش براي توجيه شكاكيّت بهترين دليل براي ردّ وابطال شكاكيّت است. چون شكّاك وقتي به اقامه دليل مي پردازد آگاهانه ونا خود آگانه به دهها باور وشناخت تن داده است. به هر ترتيب برخي ادلّه اصلي و مشهور شكاكيّت را مي توان در موارد زير خلاصه نمود.

  1. جانداران مختلف اشياء را بگونه متفاوت درك مي كنند. كدام درك حقيقت است؟ هيچكدام. پس حقيقتي در كار نيست.
  2. انسانها مختلف امور را متفاوت درك مي كنند.كدام درك حقيقت است؟ هيچكدام. پس حقيقتي در كار نيست.
  3. حواس گوناگون امر واحد را متفاوت درك مي كنند. درك كدام حسّ حقيقت است؟ هيچكدام. پس حقيقتي در كار نيست.
  4. انسانها در حالات مختلف مثل غم وشادي و… امور را متفاوت درك مي كنند. كدام درك حقيقت است؟ هيچكدام. پس حقيقتي در كار نيست.
  5. حواس خطا مي كنند. از كجا بدانيم ادراك هنگام خطاي آنها حقيقت است يا ادراك هنگامي كه ما مي پنداريم درست درك مي كنيم؟
  6. از كجا معلوم ما در يك روياي عميق و طولاني نباشيم و روزي بيدار شويم و ببينيم هر آنچه حقيقت مي پنداشتيم، امري كاذب وباطل بوده است.
  7. از كجا معلوم شيطان شريري همه مفاهيم و تصورات  و احكام را به ذهن ما القاء نمي كند؟
  8. مفاهيم همگي ساخته و پرداخته ذهن انسان هستند. سهم ذهن در ساختن و پرداختن مفاهيم فوق العاده است.با مفاهيم ساخته وپرداخته ذهن چگونه مي توان حقايق عيني را شناخت؟
  9. بخش عمده شناخت ها ي ما از ديگران است . راه انتقال اين شناخت ها , الفاظ وكلمات است. الفاظ وكلمات معناي واحدي ندارند .پس شناخت هاي منتقل شده به ما هم مبتلا به نسبيّت معاني كلمات و الفاظ اند.
  10. انسانها متن اعمّ از متن نوشتاري يا تصويري يا حتي طبيعي را چنان تفسير وتاويل مي كنند كه بافت ذهني آنها . شاكله دروني آنها و شخصيّت وفرهنگ جامعه آنها ايجاب و اقتضاء مي كند.همه اين امور متفاوت ومتغيّر هستند. پس به عدد انسانها تفسير  داريم. وهيچكدام را نمي توان گفت حقيقت دانست. پس حقيقت دست نيافتني است.
  11. فرض كنيم ما در ساختار ديگري بوديم.براي مثال دستگاه شناخت ما در كالبد حيوان ديگري جاي مي گرفت.يا ذهن ما در خمره اي نهاده شده بود .آنگاه به شناخت جهان مي پرداخت .آيا باز هم جهان را چنين مي ديد كه الان مي بينيم و مي شناسيم ؟

نقد وبررسي عام شكاكيّت

بر خلاف عرصه هاي ديگر انديشه و معرفت از قبيل فلسفه ها ويا شاخه هاي ديگر علوم انساني مثل جامعه شناسي و روان شناسي وغيره , مجموعه افكار وديدگاههاي شكاكيّت از چنان اختلاف وتفاوتي برخوردار نيست كه نتوان خلاصه وچكيده محصّل و شفافي از آن ارائه داد. بلكه عمده مدعيّات  وادلّه آن قابل فروكاهش در چند مسئله ودليل است.وهمين ويژگي كار نقد وبررسي اين جريان فكري را آسان مي سازد.ابتدا نقدها وبررسي هاي عامّ مطرح مي شود بعد نقدهاي خاصّ وويژه ادلّه مذكور.

  1. اين كه انسان تمام حقيقت وتمام كنه موجودات چه آن موجود يك قطره آب باشد يا  واجب الوجود متعالي , نمي تواند بشناسد, مورد وفاق همه متفكّران وفيلسوفان راستين است.در زبان فلاسفه اسلامي معروف است كه مي گويند : ما به فصل حقيقي اشياء  علم نداريم. سخنان فلاسفه اسلامي در محدود بودن توان قوّه شناخت انسان قابل توجّه وتامّل  است.
  2. امّا اينكه انسان قادر نيست به هيچ حقيقتي از انبوه حقايق يك موجود هم علم پيدا كند , خلاف بداهت است. اگر فرض كنيم هزار حقيقت پيرامون يك موجود عيني مطرح است , شكّي نيست كه انسان به همه اين هزار حقيقت نمي تواند علم پيدا كند. امّا آيا حتّي به يك يا دو و چند حقيقت پيرامون آن موجود هم نمي تواند معرفت يابد؟ براي مثال خورشيد يك موجود است وهزاران حقيقت در ابعاد مختلف آن مكنون است. انسان قادر نيست كنه خورشيد را بشناسد و به همه حقايق آن دست يابد .ولي آيا به گزاره “خورشيد هست” . “خورشيد روشن است” . ” خورشيد گرم است” و… هم نمي توان علم وآگاهي يافت.ادّعاي جريان واقع گرا اين است كه به بخشي از حقايق يك موجود مي توان علم ومعرفت پيدا كرد.
  3. تاريخ انديشه بشري با دو جريان افراطي وتفريطي روبرو بوده است.در جريان افراطي شكّاكان قرار داشته اند كه امكان هر گونه  علم و معرفت را انكار مي كردند.از طرف ديگر كساني هم بوده اند كه هيچ حد ّيقفي براي قوّه شناخت انسان بويژه عقل قائل نبوده اند.ودر باره غامض ترين مسائل با ادبيّات جزمي ودگماتيك سخن مي گفتند ومي نوشتند. مسائلي از قبيل چگونگي علم الهي, فعل الهي, ساختار عالم هستي, چگونگي ربط خالق ومخلوق يا حادث وقديم وغيره . ديدگاه واقع گرا , هم از آن تفريط عقل آزار روي گردان است وهم از اين افراط نامعقول وغير قابل دفاع.
  4. اگر عميق ودقيق نگريسته شود براي شكاكيّت مطلق مصداق تاريخي پيدا نخواهد شد.چون هر شكّاكي وقتي مي خواهد حالت ذهني خود يا گرايش گزاره اي نفس خود يعني شكّ را به مخاطبان وديگران  گزارش دهد, چندين حقيقت را پذيرفته است. حقايقي همچون : ” من هستم ” ” من شكّ مي كنم ” “شكّ وجود دارد” “شنوندگان ومخاطباني هستند” و الا براي چه كسي مي گويد ومي نويسد؟ الفاظ وكلمات هستند” ” الفاظ وكلمات مي توانند حالات ذهني را گزارش دهند” يا ” كلمات مي توانند مراد شكّاك را به ديگران انتقال دهند”

از اين رو شكاّك مطلق همانند فرد به ظاهر لالي است كه فرياد مي كشد: “من حتّي قادر نيستم  يك كلمه  حرف بزنم” به چنين فرد لالي همه مي خندند كه تو هشت كلمه حرف زدي.

  • متاسفانه انسان قادر است در حد ّوسيعي بين باطن و ظاهر خود وزبان وضمير خود             ناهماهنگي ونا سازگاري ايجاد كند. انسان بر اساس ميل ها وخواهش ها وگرايشها مي تواند برخلاف آنچه كه در ضميرش مي گذرد, سخن بگويد .آنهايي كه خواسته اند در طول تاريخ انديشه نقش شكّاك مطلق را بازي كنند, پيوسته بين زبان وضمير شان ورفتار وعقيده شان تعارض وناسازگاري بوده است. واين كار ناقدان را اندكي دشوار مي كرده است كه آيا رفتارهاي  مبتني بر يقين هاي متعدد شكّاكان را اساس وملاك قرار دهند يا سخنان دالّ بر شكاكيّت آنها را ؟ آيا زبان در گزارش ازضمير وباطن, صادق تر و مورد اعتماد تر از عمل ورفتار است؟

نقد وبررسي خاص شكاكيّت

مراد از نقد خاصّ , نقد ادلّه اي است كه پيشتر ذكر شد. با اندكي دقّت در اين ادلّه پي مي بريم كه هيچ كدام از آنها نمي توانند اثبات كننده شكاكيّت مطلق وهمه جانبه باشند. شكاكيّتي كه حتّي وجود عيني فاعل شناسا وشاكّ وشكّ را هم مشكوك قلمداد مي كند. چون چنان كه ذكر شد وقتي شكّاك مطلق شروع به استدلال مي كند , چندين مبنا وحقيقت را پذيرفته است. اعتبار قياس را پذيرفته است.وجود گزاره هاي مبنايي از قبيل امتناع اجتماع نقيضين را پذيرفته است ودهها حقيقت ديگر را پذيرفته است و اين بر خلاف شكاكيّت مطلق است.امّا در خصوص ادلّه مذكور مي توان گفت:

1) در باره استدلال مربوط به اختلاف درك جانداران , بايد گفت اولاً شما به اين حقيقت پي برده ايد كه ” جاندارن مختلف اشيا را به گونه متفاوت درك مي كنند.” پس حداقل يك گزاره قابل شناخت است.ثانياً اين شناخت خود شناختي است كه از طريق تجربه وعقل مي توان به آن رسيد پس عقل وتجربه في الجمله قادر به شناخت امور هستند. ثالثا شما از كجا چنين ادّعاي جزمي را مي كنيد؟ مقتضاي شكاكيّت اين است كه بگوييد : نمي دانيم جانداران مختلف حقايق را به گونه همسان يا متفاوت درك مي كنند؟

2) در باره اين استدلال كه مي گفت انسانها امور را متفاوت درك مي كنند. علاوه بر نقدهاي فوق مي توان گفت: اين برخلاف عقل بديهي است چون انسانها بسياري از امور را همسان درك مي كنند :براي مثال همه انسانها خورشيد را روشن وگرم درك مي كنند. ظلم را بد وعدل را خوب تلقّي مي كنند. پاكي ونظافت را خوب ورجس  وكثافت را بد ارزيابي مي كنند.

3)اين كه گفته شد انسانها در حالات مختلف مثل شادي وغم وغيره امور را متفاوت درك مي كنند , هم خلاف وجدان ودرك شهودي است.چون وقتي به خودمان رجوع مي كنيم مي بينيم هم در حالت شادي وهم در حالت غم آتش را سوزاننده ويخ را سرد كننده و… درك مي كنيم.

4) در باره اين كه گفته شد : “حواس خطا مي كنند.” هم نقد هاي فوق قابل تكراراست به اضافه اين  سوال كه با چه قوّه و وسيله اي پي برديد كه حواس خطا مي كنند؟ يا از كجا فهميديد كه حواس خطا مي كنند؟

5)در باره القائات شيطان شرير مطرح شده در شبهات دكارت علاوه بر ديدگاهاي مطرح شده در فلسفه خود دكارت حاكي از اين كه شيطان شرير نمي تواند در حالي كه ما عدم محض هستيم , وجود داشتن مان را به معدوم محض القا كند. پس شبهه شيطان شرير نمي توان اثبات كننده شكاكيّت مطلق با شد.به اضافه اين كه در اين شبهه وجود شيطان شرير , مفاهيم وتصورات,ذهن و قوّه شناخت مفروض تلقي شده است يا حدّ اقل اين شبهه مبتني بر پذيرش وجود فرض كننده وفرض و… است.

6)در باره اعتباري بودن مفاهيم , هم مي توان گفت: اولاً از كجا به اين حكم جزمي يقين پيداكرديد؟ آيا چنين يقيني با ادّعاي شكاكيّت سازگار است؟ ثانياً مقسم علم , علم مفهومي وحصولي نيست. بلكه مقسم, علم مطلق است كه به علم حصولي وحضوري تقسيم مي شود.علم حضوري علمي است بدون واسطه شدن مفاهيم و تصوّرات . پس اين شبهه نمي تواند اثبات كننده شكاكيّت مطلق باشد. ثالثاً در كنار اين نظريّه , نظريّه هاي ديگري هم هست از قبيل القا شدن مفاهيم از طريق مبادي عاليه يا فطري بودن مفاهيم كه قابل دفاع تر از ديدگاه فوق اند.

7)در باره نسبي بودن معاني الفاظ وكلمات, هم مي توان پرسيد كه اگرمعاني الفاظ آن قدر نسبي اند كه از فردي به فردي يا از قومي به قومي فرق مي كنند آنگاه  باب تعليم وتعلّم وارتباطات كلامي بين افراد واقوام به طور كلّي بايد بسته بشود. واصلاً بر چه اساسي طرفداران اين نظريه ديدگاههاي خود را مي نويسند ونشر مي دهند؟

8) در باره نسبي بودن و متغيّر بودن تفسير متن از مفسّري به مفسّر ديگر, بايد پرسيد:

جمله ” قل هو الله احد” گزاره اي است از يك متن ديني. عرفا وفلاسفه ومتكلمين آن را با عمق هاي مختلف مي فهمند .امّا هيچ عاقلي  اين گزاره را به دو يا سه يا چهار يا هزار تا بودن خدا تفسير نمي كند. مثال ديگر اين كه هيچ عاقلي از گزاره فقهي” روزه در ماه رمضان واجب است” اين برداشت وتفسير را نمي كند كه : ” روزه در ماه رجب يا شوّال واجب است” بنا بر اين نمي توان ادّعا كرد كه اختلاف در فهم وتفسير متون بيشتر از اشتراك در فهم متون است. بلكه انسانها در بيشتر موارد فهم واحد ومشتر كي از متون دارند . اكثر اختلاف ها در طول هم هستند .يعني به ميزان عمق وسطحي بودن تفسير ها بر مي گردد. نه به تناقض وتعارض فهم ها.

9) امّا درباره ايده مغز در خمره بايد گفت در اين مسئله چند حقيقت پذيرفته شده است. از قبيل وجود فرض كننده، وجود فرض، وجود مغز يا دستگاه شناخت، وجود جهاني كه بايستي به وسيله اين مغز بگونه متفاوت شناخته بشود، وجود افرادي كه به اين شبهه گوش خواهند داد يا آن را مطالعه خواهند كرد ( والا اقتضاي شكاكيّت مطلق سكوت مطلق است) و … پس اين شبهه هم نمي تواند اثبات كننده شكاكيّت مطلق باشد.

شكّ و شكاكيّت از منظر نقل

بحث شك وشكاكيّت از منظر نقل را مي توان در سه محور سامان دهي كرد:

  1. امكانپذير بودن دستيابي به علم از منظر دين
  2. ارزشمند بودن يقين از منظر دين
  3. ارزيابي شكّ از منظر دين

1)امكان پذير بودن دستيابي به علم از منظر دين

آيات و روايات معتبر متعدّد و فراواني بر امكان پذير بودن دستيابي به علم دلالت قطعي دارند كه ذكر همه آنها مستلزم نگارش چندين جلد كتاب است صرفاً براي نمونه به چند دسته از اين آيات اشاره مي كنيم:

  1. حداقل در 110  آيه  واژه علم ومشتقّات آن به انسان نسبت داده شده است. در قالب صيغه هايي از قبيل: عَلِمَ, عَلِمتُ, عَلمتُم, عَلِمنا, عَلِمتُمُوهُن ّ, عَلِمنا,  عَلِمَه, عَلِمُِوا, اَعلَمُ, تَعلَمُ ,تَعلَمُها, تَعلَمُوا,تَعلمون,نَعلَم,يَعلَم,يَعلَمُون, اعلمُوا,علمّتَنا, علّمتَني, علّمَك, علّمكُم, علّمناه, علّمني , علّمه, تُعلّمَن, تُعلّمون, يعلّمان  و… براي مثال

الف) هو الذي جعل الشمس ضياءً والقمر نوراً وقدّره منازل لتعلموا عدد السنين والحساب ما خلق الله ذالك الا بالحق يفصّل الايات لقوم يعلمون (يونس/5)

” او كسي است كه خورشيد را روشنايي وماه را نور قرار داد وبراي آن منازلي مقدركردتا عدد سالها وحساب (ايام)  را بدانيد خداوند اين را جز بحق نيافريد او آيات خود را براي گروهي كه اهل دانشند, شرح مي دهد”

ب) فلا تجعلوا  لله انداداً و انتم تعلمون  ( بقره/22) ”  براي خدا همتاياني قرار ندهيد در حالي كه مي دانيد.

ج) … ويعلمون انّ الله هو الحق المبين (نور / 25) “و مي دانند كه خداوند حق آشكار است.

1-2) در آيات متعددي انسان  متّصف به وصف دانايي وعالم بودن  شده است.اين قبيل آيات نص در اين مطلب هستند كه انسان مي تواند به علم ومعرفت نائل بشود.

الف)…قل هل يستوي الذين يعلمون والذين لا يعلمون (زمر / 9) ” آيا برابرند آنهايي كه مي دانند وآنهايي كه نمي دانند”

ب )… انما يخشي الله من عباده العلما ( فاطر / 28) ” از ميان بندگان خدا فقط دانايان از او مي ترسند”

ج) وتلك الامثال نضربها للناس وما يعقلها الا العالمون (عنكبوت /43)” اينها مثالهايي است كه ما  براي مردم مي زنيم وجز  دانايان  آن را درك نمي كنند”

  1. در دسته اي از آيات قران مجيد  انسانها مامور به دانستن شده اند  و از آنها خواسته شده است در باره موضوعاتي (كه غالباً اين موضوعات متافيزيكي واخلاقي هستند) , علم  و اعتقاد بدست آورند. اگر علم ومعرفت دست نيافتني بود چنانچه شكّاكان معتقدند, اين قبيل فرامين خداوند تكليف ما لا يطاق مي شد. كه از خالق حكيم و دانا صادر نمي شود.

 الف ) … واعلموا ان الله يعلم ما في انفسكم … ( بقره / 235) ” و بدانيد كه خداوند به آنچه را در دل داريد مي داند.”

ب)… واعلموا انّ الله يَحول بين المرءِ وقلبه وانّه اليه تُحشرون ( انفال /24) ” و بدانيد خداوند بين انسان  وقلب او حايل مي شود و به سوي او محشور مي شويد”

ج) فان لم يستجيبوا لكم  فاعلموا انّما اُنزل بعلم الله… ( هود /149) “پس اگر (مشركان) دعوت (تحدّي) شما را نپذيرفتند , بدانيد كه قران تنها با علم الهي نازل شده است”

  1. در دسته اي از آيات سخن از تعليم وتعلّم انسانها بميان آمده است. تعليم وتعلّم هنگامي معنا پيدا مي كند كه امكان تحصيل علم ومعرفت باشد واين يعني اعتقاد به بطلان شكاكيّت.

الف) قال له موسي هل اتّبعك علي ان تُعَلِّمَن مما عُلِّمّتَ رُشداً (كهف /66) ” موسي به( حضرت خضر) گفت: آيا از تو پيروي كنم تا از آنچه به توتعليم داده شده  ومايه رشد است به من بياموزي

ب) … وانّه لذو علم لما علّمناه.. ( يوسف/ 68) او به خاطر تعليمي كه ما به او داديم, علم فراواني داشت”

ج) … الذي علّم بالقلم (علق/4) “خدايي كه به وسيله قلم ياد داد”

2) ارزشمند بودن يقين از منظر دين

يقين كه نقطه مخالف حالت شكّ است ويكي از گرايش هاي گزاره اي ذهن وروح انسان است , در متون ديني مورد مدح وستايش واقع شده است.بلكه گاهي از ارزشمند ترين حالات ذهني وروحي انسان تلقي شده است.حالت يقين در قران كريم به انسانهاي رشد يافته وكمال يافته همانند متقين  نسبت داده شده است.يقيني كه در قران كريم وساير متون ديني مورد ستايش واقع شده است,عمدتاً يقين در باره موضوعات متافيزيكي ,اخلاقي وارزشي است كه اتفاقاً لبه تيز حملات شكّاكان هم غالباً متوجه اين قسم يقين بوده است.

2-1)  ذالك الكتاب , لا ريب فيه , هديً للمتقين ,… الذين يومنون بما اُنزل اليك وما اُنزل من قبلك وبالاخره هم يوقنون ( بقره / 4) آن كتاب, كه هيچ شكّي در آن نيست , هدايت است براي متقين , … كساني كه به آنچه بر تو نازل شده است ايمان آورده اند وبه آخرت يقين دارند.

2-2) “ هديً ورحمهً للمُحسنين ,الذين يقيمون الصلاه ويوتون الزكاه وهم بالاخره يوقنون( لقمان/4)

“قران هدايت است براي نيكو كاران , كساني كه نماز بپا مي دارند و زكاه مي پردازند وبه آخرت يقين دارند”.

2-3) هذا بصائر للناس  وهديً ورحمه لقومِ يوقنون” ( جاثيه /45)” اين كتاب بصيرت هايي است  براي انسانها وهدايت ورحمت است براي  اهل يقين

 علاوه بر آيات , در روايات فراواني يقين مورد ستايش ومدح قرار گرفته است.

2-4) رسول الله( صلي الله عليه وآله ) : “خير ما اُلقي في القلب اليقين” ” بهترين چيزي كه به قلب القاء شده و يقين است.”

2-5) علي ( عليه السلام) : “ما اعظم سعاده من بوشر قلبُه بِبرد اليقين”( ري شهري ,1380. 559) چقدر از خوشبختي بزرگي بهره مند است كسي كه قلبش آكنده از يقين است” ( ذكر اين نكته ضروري است كه در متون ديني گاهي يا در اكثر موارد واژه “قلب” به عنوان كانون شناخت بكار رفته است و كه مي تواند معادل ذهن باشد. چنانچه در قران كريم مي فرمايد :” لهم قلوب لا يفقهون بها”  آنها دلهاي داشتند كه با آن دلها درك نمي كردند.” كه در اين جا قلب به عنوان كانون شناخت بكار رفته است نه كانون احساس)

2-6) علي ( عليه السلام ):   باليقين تُدرك الغايه القصوي” “( همان , 559) به وسيله يقين مي توان به كمال نهايي راه يافت”

2-7) علي ( عليه السلام )” نوم علي يقين خير من صلاه في شك”با حالت يقين خوابيدن بهتر از شب زنده داري با حالت شكّ است”(همان ,559)

4)مذموم بودن شكّ از منظر دين

 پيش از ورود به بحث ارزيابي شكّ از منظر دين بايستي توجّه داشت كه نگاه منفي متون ديني به حالت شكّ شامل همه اقسام شكّ  نيست. حدّ اقل دو مورد شكّ از اين توصيفات منفي بيرون هستند.

1)موردي كه فرد يك سلسله عقايد موروثي يا اقتباس شده از جامعه اي كه در آن زندگي مي كند , دارد كه اعتقادش به اين باورها از روي دليل , برهان وتحقيق نيست بلكه از روي تقليد يا به القاء محيط است.چنين فردي در برهه اي از زندگي اش در اين باورها كه ممكن است صادق يا كاذب باشند , شكّ مي كند . اين شكّ بدوي مقدمه است براي پژوهش وتحقيق و بدست آوردن اعتقاداتي از روي تحقيق . روشن است كه چنين شكّي و نه تنها مذموم نيست بلكه فوق العاده ارزشمند ومبارك است. قران كريم عقيده ورزي از روي تقليد را مذمّت مي فرمايد وخواهان عقيده ورزي از روي برهان است.

الف) “و اذا قيل لهم اتبعوا ما انزل الله قالوا بل نتبع ما الفينا عليه آباءنا او لو كان آباوهم لا يعقلون شيئاً ولا يهتدون” ( بقره / 170)” و هنگامي كه به آنها گفته شود: از آنچه خدا فرستاده است پيروي كنيد , مي گويند : نه ما از آنچه پدران خود را برآن يافتيم , پيروي مي نماييم . حتي اگر پدران آنها چيزي نمي فهميدند وهدايت نشده بودند”

 ب) اَ اله مع الله ؟قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين.( نمل/ 649)” آيا خدايي ديگر به همراه الله است؟ بگو اگر راست مي گوييد برهان خود را بياوريد.”

2)مورد دوم شكّ كه نمي توان آن را شكّ مذموم تلقّي كرد . شكّ در  فرايند پژوهش هاي علمي است. به اين معنا كه وقتي محقّقي فرضيه اي را مسئله پژوهش خود قرار مي دهد. چنانچه چندين بار در آنچه به نظرش مسلّم وحتمي رسيده , شكّ كند تا نتيجه از اتقان واستحكام خوبي برخوردار شود, چنين شكّي هم فوق العاده ارزشمند خواهد بود. به شرط اين كه به حالت وسواس منجر ومنتهي نشود.

بعد از اين مقدمات به ارزيابي شكّ از منظر متون ديني مي پردازيم.

4-1) در ذيل آيه شريفه معروف به آيه تطهير, حضرت امام صادق (عليه السلام) رجس را به شكّ تفسير فرموده اند.

الامام الصادق (عليه السلام) : في قوله تعالي: “انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت” -: الرجس هو الشكّ . والله لا نشكّ في ربّنا ابداً ( همان ,279)

امام صادق ( عليه السلام ) در ذيل آيه شريفه ” همانا خداوند اراده كرد تا پليدي را از شما اهل البيت ببرد” فرمودند : پليدي همان شكّ است سوگند به خدا كه ما هرگز در باره پروردگارمان شكّ نمي كنيم.

بنا بر اين آيه و روايت ذيل آن مي توان شكّ را پليدي روح وضمير ناميد.

4-2)”القينا في جهنّم كلّ كفّار عنيد , منّاع للخير معتدّ مُريب” ( ق/25) ” هر كافر متكبّر لجوج را در جهنّم افكنيد , آن كسي كه مانع خير , متجاوز و در شكّ است.

4-3) “كذالك يّضلّ الله مَن هو مُسرف مُرتاب” ( غافر / 34)” اين چنين خداوند گمراه مي كند كسي را كه اهل اسراف واهل شكّ است.”

4-4) امام علي ( عليه السلام ): عليك بلزوم اليقين وتجنّب الشكّ , فليس للمرء اهلك لدينه من غلبه الشكّ علي يقينه “( همان ,559)  ” بر تو باد پيوسته ملازم با يقين بودن , پس چيزي به اندازه غلبه شك بر يقين, براي دين فرد زيان بار نيست.

4-5) امام علي (عليه السلام): الشكّ يحبط الايمان “(همان , 279) شك ايمان را از بين مي برد.

4-6) امام علي ( عليه السلام ) الشكّ يطفيء نور القلب “( همان , 275) شك نو دل را خاموش مي كند”.

 آيات و روايات در مذمّت شكّ فوق العاده زياد است كه ذكر ونقل همه آنها در گنجايش اين نوشتار نيست . از اين رو به همين اندازه بسنده مي كنيم.

 منشاء شكّ

علل وعوامل پيدايش شكّ چيست؟

مراد از شكّ  در اين مسئله , شكّ بدوي وشكّ موقتي و گذرا نيست.پيدايش چنين شكّي در ذهن وضمير انسانهاي معمولي امري عادي و  رايج است.بلكه مراد شكّ پايدار وماندگار است كه به تعبير علماي اخلاق حالت ملكه به خود مي گيرد.

بررسي مبسوط اين مسئله , خود نوشتار مستقلي مي طلبد. در اين جا به وجه اختصار به مواردي اشاره مي شود.

1) كثرت اختلاف نظر پيرامون موضوعات ومسائل

مورخيّن فلسفه در علل پيدايش پديده سوفيسم كه از جمله مروجيّن اوليّه و رسمي شكاكيّت بودند,

مي نويسند:

” نخستين فيلسوفان يوناني اصولاً به اشياء و عين توجه وعلاقه داشتند ومي كوشيدند اصل نهايي همه اشياء را معين كنند .امّا موفقيّت آنها همسنگ صداقت فلسفي شان نبود ونظريّه هاي پي در پي كه ارائه كردند , به آساني به شكاكيّت منجر شد.به علاوه نتيجه طبيعي آرايي مانند آراء هراكليتس وپارمنيدس طرز تلقّي شكّاكانه اي در باره اعتبار ادراك حسّي بود. اگر وجود ساكن است و ادراك حركت توهّم است .يا اگر برعكس همه چيز در حال تغيير دائم است وهيچ اصل  واقعي ثابتي وجود ندارد, ادراك حسّي ما غير قابل اعتماد است.بنابراين پايه هاي جهانشناسي فرو مي ريزد… نتيجه اين وضع پديد آمدن نوعي بي اعتمادي به جهانشناسي ها بود.( كاپلستون,1375, 99)

بنابراين هرگاه پيرامون موضوع يا موضوعاتي اختلاف ديدگاهها از حدّ مي گذرد , زمينه براي پيدايش شكاكيّت فراهم مي شود. يا در واقع اين پرسش براي عدّه اي مطرح مي شود كه آيا اصولاّ حقيقت دست يافتني است؟ چنانچه در برسي موج هاي متعدد شكاكيّت  در طول تاريخ  فلسفه چنين پيشينه وزمينه اي را به وضوح مشاهده مي كنيم.

2) نداشتن استاد عالم ومجرّب

فرزند امام فخر رازي در باره پدرش كه به امام المشكّكين معروف شده است , مي نويسد: پدرم استاد خاصّي نديده بود  ومطالب را با تكيه بر ذهن وقّاد ونقّادش فرا  گرفته بود”

اين شعر حافظ شيرازي كه مي فرمايد :

      ترك اين مرحله بي همرهي خضر مكن       ظلمات است بترس از خطر گمراهي

  به  اندازه اي كه در سير وسلوك عرفاني اهميّت دارد, به همان اندازه هم در سلوك فكري وفلسفي مهمّ است.وقتي پيشينه زندگي اكثر شكاكان را بررسي وتحليل مي كنيم, ملاحظه مي كنيم يا  اصلاً استاد نداشته اند ويا اين كه از نعمت استاد  ورزيده محروم بوده اند.

3) ميال و گرايش هاي باطني منفي

پذيرش برخي باورها براي انسان تكليف آفرين است . برخي از انسانها به اقتضاي ميل نفساني دوست ندارند زير بار تكليف بروند . ازاين رو از ابتدا زير بار باور نمي روند وتن به شكاكيّت  مي دهند. در قران كريم به اين حقيقت اشاره شده است. ” بل يريد الانسان ليفجر امامه”)  قيامه/5)بلكه انسان مي خواهد جلو (نفس امّاره) او باز وآزاد باشد.”

4) پرداختن به ناشناختني ها

چنين نيست كه توان قوّه شناخت انسان بي نهايت ومطلق با شد , بلكه قدرت شناخت انسان محدود است.مراد از شناخت در اين جا شناخت قطعي ويقيني است نه صرف نظريّه پردازي و فلسفه بافي كه انسان نشان داده است در اين وادي از توانمندي بي حدّ وحصري برخوردار است. در اين ميا ن موضوعاتي هست كه قابل شناخت يقيني نبودن آنها مورد تاكيد عقل ودين است وچه بسا در متون ديني از پرداختن به آنها منع شده است .

پرداختن به موضوعاتي   كه ما فوق توان ذهن آدمي است مي تواند به تدريج منشاء بوجود آمدن

 شكّ وتحيّر بشود.

5) جهل عله العلل شكاكيّت

در متون ديني  جهل به عنوان علّت شكاكيّت معرفي شده است . در واقع بقيّه علل هم به همين علّت برمي گردند. از اين رو مي توان آن را علّه العلل شكاكيّت يا منشاء اصلي شكاكيّت دانست.

علي ( عليه السلام) : الشكّ ثمره الجهل” شك ثمره ناداني است.( همان , 279)

رابطه شكّ با تشويش واضطراب

در آيات وروايات حالت تشويش فكري, قلق واضطراب دروني و تحيّر فكري از خاصيّت هاي اساسي شكّ وشكاكيّت معرفي شده است.توضيح اين كه در برخي آيات قران كريم “مُريب” صفت “شكّ” واقع شد ه است. “زمخشري مفسر معروف ريب را قلق و تشويش دل معني كرده ومي گويد: حقيقت ريبه قلق واضطراب است. ( قرشي ,1372,ج2 , 151 )

… انّهم كانوا لفي شك مريب”) سباء/54) “آنها (كافران ) در شكّي اضطراب آور بودند.”

… وآنّ الذين اورثوا  الكتاب من بعدهم  لفي  شكِّ منه مُريب” (شوري/14) ” .. وكساني كه بعد از آنها  وارثان كتاب شدند , نسبت به آن در شكّ تشويش آور بودند.”

علي (عليه السلام) : ثمره الشكّ الحيره” حيرت ثمره شكّ است”( همان , 279)

راههاي ازاله شكّ

از چه طُرقي مي توان از حالت شكّ بدر آمد؟

 1) در روايات به اين مسئله پرداخته شده است. از جمله اين كه تفكّر و استمرار تفكّر يكي از راههاي بيرون آمدن از حالت شكّ معرفي شده است.

علي ( عليه السلام) : بتكرّر الفكر ينجاب الشكّ” ” با تكرار تفكّر شكّ از بين مي رود”.(همان , 279)

2) گفتگوي فلسفي كه بدور از جدل ومراء باشد بلكه مصداق جدل احسن باشد با كسي كه گمان مي شود به لحاظ علمي وتوان فلسفي بالاتر يا خيلي بالاتر از فرد شاكّ است, هم مي تواند در بر طرف شدن  حالت شكّ موثر باشد. چنانچه سقراط با همين شيوه توانست موج اوّل شكاكيّت را تا حدودي مهار كند.

3) اگر جهان بيني كلامي , فلسفي وعرفاني (عرفان نظري) را سه مرتبه وفاز از هستي شناسي بدانيم كه به ترتيب يكي از يكي عميق تر است.پرداختن به فاز بالاتر مي تواند رافع حالت شكاكيّت باشد.

با اين بيان كه كسي كه در در قلمرو وفاز كلام دچار شك است و اگر به جهان بيني فلسفي رو بياورد, چه بسا از آن شكاكيّت مسبوق دست بردارد. وهمينطور ارتقاء از جهان بيني فلسفي به جهان بيني عرفاني مي تواند در بر طرف شدن شكاكيّت فلسفي موثر باشد.

5)همچنين پايبندي بيش از پيش به ارزش هاي اخلاقي , تقواپيشگي, عبوديت هم از جمله راههاي دفع و رفع شكاكيّت دانسته شده است.” واعبد ربّك حتّي ياتيك اليقين”(حجر /99) “پروردگارت را عبادت كن تا به يقين نائل شوي”

تامّل پاياني

دراحاديث متعددي توصيه شده است در مظانّ استجابت دعا از خداوند متعال طلب يقين كنيد.     ( علي عليه السلام : ايها الناس سلوا الله اليقين …)وهمين مضمون در ادعيه ماثوره  به كرّات ذكر شده است. واين خود دليل ديگري است بر مطلوب وارزشمند بودن يقين . از اين رو اين نوشتار را با فرازي از دعاي امام سجّاد( عليه السلام) در همين رابطه كه درابتداي دعاي مكارم الاخلاق وارد شده است, به پايان مي بريم.

  الّلهم صلّ علي محمّد وآله  وبلّغ بايماني الي اَكمل الايمان  واجعل يقيني افضل اليقين وانته بنيتّي الي احسن النياّت  وبعملي الي احسن الاعمال.( صحيفه سجاديّه , 1371,ص 82)

منابع

1.    قران كريم

      2.احمدي , بابك , كتاب ترديد, نشر مركز , تهران , 1374

     3.افلاطون , مجموعه آثار , ترجمه محمد حسن لطفي , انتشارات خوارزمي , تهران , 1367

    4. بوخنسكي,ا.م.فلسفه معاصراروپايي,ترجمه شرف الدين خراساني نشرعلمي وفرهنگي , 1383

    5. چالمرز , آلن اف, چيستي علم , ترجمه سعيد زيبا كلام, انتشارات سمت,تهران , 1378

    6.دكارت .رنه. تاملات فلسفي , ترجمه احمد احمدي,  تهران , 1369

    7. ري شهري .محمد محمدي .منتخب ميزان الحكمه , دارالحديث, قم , 1380

    8. عسگري . علي, شكاكيّت ,  انتشارات بوستان كتاب, قم ,1381

    9 . مظفر .محمد رضا . المنطق , انتشارات اسماعيليان , 1368

   10.مهدوي,يحيي, شكاكان يونان ,انتشارات خوارزمي , تهران , 1376

   11.هارتناك,يوستوس,نظريه معرفت شناسي كانت,ترجمه غلامعلي حداد عادل,فكر روز, 1374

   12. هاملين,ديويد, تاريخ معرفت شناسي, ترجمه شاپور اعتماد, پژوهشگاه علوم انساني ,1374

منابع انگليسي

     1. Gadamer.H.G. Truth and method, London, 1988

2 .Hume .David, An Inquiry Concerning Human Understanding,New york, Art press, 1955.

3 .Kant.Immanuel, Critique of pur Reason, T:Kemp Smith, Modern Library, Neu york, 1674.

4 .Kurtz. Paul , The new Skepticism, U.S.A. 1992.

  • Nietzcsch, The Will to Power, T. W. Kaufmann, New York, 1968
  • Nozick. R. Phlospphical Explanations,Oxford University Press, 1981

[1] . چاپ شده در مجله معارف عقلی.

درباره‌ی حکمت زیبا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *