بسم الله الرحمن الرحيم
يقين از منظر عقل ونقل[1]
چكيده
در اين مقاله مسئله يقين و اينكه آيا يقين دست يافتنى است يا نه؟ و مسائل ديگريى درباره يقين ازقبيل متواطى يا مشكِّك بودن يقين، ارزشمند يا بىارزش بودن يقينگرايى و راههاى نيل به يقين، از منظردين بحث شده است. قبل از ورود به بحثِ يقين از ديدگاه دين، تعريف يقين از علوم مختلف عقلى ازقبيل منطق، فلسفه و معرفتشناسى و…آورده شده است. نيازى به توضيح ندارد كه اين بحث در قسمت اصلى آن يك بحث درون ديني است.
واژهگان كليدى:
يقين، باور، معرفت، صدق، اعتقاد جازم، تشكيك، علم اليقين، حق اليقين، عين اليقين،
معناى لغوى يقين
لغت شناسان معانى متعددى براى يقين ذكر كردهاند كه مىتوان همه آنها را ويژگى و صفت يقين بهمعناى اصطلاحى دانست. اين معانى عبارتند از:
1- حالت نقيض شكّ و از بين برنده آن (1) 2- پديدآورنده آرامش روحى و روانى(2)
3- مقوِّم حُكم و تصديق (3) 4- شناخت بدست آمده از انديشه و استدلال(4)
5- شناخت توأم باثبات و وضوح و روشنى و زوالناپذيرى (5) 6- شناخت مطابق با واقع(6)
7- شناختى كه هيچ شكّى در آن نيست(7)
از بررسى معانى فوق روشن مىشود كه يقين بالاترين حدّ آگاهى است. يا به عبارت ديگر يقيندرجهاى از معرفت است كه در آن شك و ترديد راه ندارد. همچنين روشن مىشود كه يقين داراى دوحيثيت است. يك حيثيت ارتباط با فاعلشناسا يا مُدرِك و ديگرى حيثيتِ ارتباط با عالم واقع و نفسالامر.
يقين در منطق كلاسيك
به طور متعارف در سه موضع از منطق سنتى درباره يقين بحث مىشود. نخست در تعريف تصديق وتقسيم آن به تصديق يقينى و ظنّى. سپس در بحث از يقينيات و اقسام قضاياى يقينى و نهايتاً در بحثبرهان و اينكه برهان استدلالى است كه محصول آن يقين منطقى است.
تعريف يقين در علم منطق
براى درك بهتر تعريف منطقيين كلاسيك از يقين لازم است اين گزارهها را در نظر بگيريم؛ «در سطحخورشيد گياه نمىرويد » « در كره مريخ آب وجود دارد» , در گزاره نخست يك درصدهم احتمال خلافنمىدهيم يعنى يك درصد هم احتمال ندارد در سطح خورشيد گياه برويد به خاطر دماى فوقالعادهزياد خورشيد اما در گزاره دوّم براى مثال 60 درصد احتمال مىدهيم در كره مريخ آب يا يخ باشد و40درصد هم احتمال مىدهيم نباشد. گزاره اوّل را تصديق يقينى مىنامند و گزاره دوّم را تصديق ظنّى. و درتعريف تصديق كه ضمن آن تعريف يقين هم روشن مىشود مىگويند:
«التصديق هو ترجيح احد طرفى الخبر و هما الوقوع والا وقوع، سواءٌ كان طرف الاخرمحتملاً اولا، فْاِن كان هذا الترجيح مع نفى احتمال الطرف الاخر بتاً (قطعاً) فهو اليقين و انكان مع وجود الاحتمال ضعيفاً فهو الظن»(8)
«تصديق ترجيح يكى از دو طرف وقوع يا عدم وقوع خبر (قضيه) است. چه طرف ديگرمحتمل باشد يا نه. اگر ترجيح يك طرف با نفى احتمال از طرف مقابل به طور قطعى باشد،اين يقين است، امّا اگر در طرف ديگر احتمال ضعيف داده شود پس ظنّ است».
به نظر منطقيين نفس آدمى داراى چهار حالت يا موضعگيرى شناختى است. وَهْم، شك، ظنّ و يقينوَهْم حالتى است كه در آن انسان احتمال ضعيف مىدهد كه يك طرف قضيه صادق باشد.
براى مثال درصد ضعيفى احتمال مىدهيم كه حيوانى در كره مريخ وجود داشته باشد. شك حالتاحتمال نصف نصف است يعنى 50 درصد يك طرف قضيه را احتمال مىدهيم و 50 درصد طرف ديگررا. مثل احتمال اينكه در كرات آسمانى فى الجمله آب وجودداشته باشد. از ميان حالتهاى شناختىظن از وهم و شك به يقين نزديكتر است.
منطقيين در تعريف ظنّ گفتهاند:
«الظنّ هو اَن ترجّح مضمونَ الخبر او عَدَمه مع تجويزِ الطرف الآخرِ و هو ادنى قسمىالتصديق»
ظنّ عبارتست از اينكه مضمون خبر (قضيه) را يا نقيض آنرا با احتمال طرف ديگر، ترجيحبدهى، ظنّ ضعيفترين قسم تصديق است»
در منطق دو حالت وهم و شك تصديق تلقى نمىشوند. اما ظنّ و يقين دو قسم تصديق هستند كهيقين قِسم اَعلى و برتر تصديق است و ظنّ قسم ضعيف و كم ارزش آن، در علم منطق يقين چنين تعريفشده است؛
«اليقين هو اَن تُصدِّق بمضمونِ الخبر و لاتحتمل كذبَه و تُصدِّق بعدمه و لاتحتمل صدقههاىاِنَّك تصدّق به على نحو الجزم و هو اعلى قسمى التصديق»(9)
يقين عبارتست از اينكه مضمون خبر (قضيه) را تصديق كنى و احتمال كذب آنرا ندهى ونقيض آنرا تصديق كنى و صدق اش را احتمال ندهى يعنى به نحو جزم تصديق كنى، ظنّبرترين قسم تصديق است»
اقسام گزارههاى يقينى در منطق
در منطق كلاسيك شش قسم قضيه يقينى معرفى شده است؛ اوّليات، مشاهدات (حسيّات ووجدانيات) تجربيّات، متواترات، حسيّات، فطريات.
1) اوّليات؛ گزارههاى «كل از جزء بزرگتر است» «و دو نقيض با هم جمع نمىشوند» گزاره اَوّلى يا بديهىهستند كه صرف تصوّر طرفين موضوع و محمول گزاره، براى تصديق آنها كافى است.
2) مشاهدات؛ اين قسم از قضايا به دو قسم تقسيم مىشوند: محسوسات و وجدانيات. چون انسان دونوع حسّ دارد. حسّ ظاهرى و حسّ باطنى. حسّ ظاهرى مانند بينايى و شنوايى و چشايى و لامسه وحسّ باطنى مانند درك ترس، محبت، نفرت و… در محسوسات عقل بواسطه حسّ گزارهها را دركمىكند. بنابراين علم ما به خورشيد و پرتو افشانى آن علم حسّى و علم ما به درد و رنج و شادى و غم ازقبيل وجدانيات است.
3) تجربيات؛ در منطق كلاسيك تجربيات از جمله يقينيات تلقى شدهاند، هر چند در معرفتشناسىمعاصر معمولاً تجربيات غير يقينى و ظنّى تلقى مىشوند. تجربيات مانند علم به گزاره «فلزات در اثرحرارت منبسط مىشوند»
4) متواترات؛ قضايايى كه نفس آدمى به آنها يقين پيدا مىكند. و نوعى سكونت احساس مىكند كه با آن جا براى شك و ترديد باقى نمىماند. اين يقين در اثر گزارش و اخبار عدّه كثيرى حاصل مىشود كه معمولاً اجماع آنها بر كذب و دروغ محال است. مانند علم كسانى كه بيت المقدس را نديدهاند به گزاره «بيت المقدس وجود دارد» يا متواترات تاريخى مثل علم به وجود حادثه كربلا «حادثه كربلا اتفاقافتاده است».
5) حسيّات؛ گزاره هايى هستند كه مبداء حكم و تصديق در آنها نيروى حدس قوى نفس آدمى است.مانند علم به اينكه «ماه و زهره نور خود را از خورشيد كسب مىكنند».
6) فطريّات؛ قضايايى هستند كه به تعبير منطقين قياسشان با خودشان است. يعنى عقل به صرف تصّوردو طرف نسبت بين موضوع و محمول را تصديق مىكند. مانند: «علم به اينكه پنج نصف ده است».
برهان استدلالى يقينآور
در علم منطق استدلال قياسى به پنج قسم تقسيم شده است كه عبارتند از: برهان، جدل، خطابه، شعر ومغالطه از اين پنج استدلال فقط برهان يقينآور است. در تعريف برهان گفته شده است:
«البرهان قياس مؤلَّف من يقينيات ينتج يقيناً بالذات اضطراراً و القياس صورتُه و اليقينياتمادَّتُه و اليقين المستفاد غايُته»(10)
« برهان قياسى است كه از يقينيات تشكيل شده است و به خودى خود نتيجه يقينىمىدهد قياس صورت برهان است و يقينيات ماده آن و يقين بدست آمده غايت آن»
نتيجه اينكه طبق منطق كلاسيك از ميان اقسام استدلالهاى قياسى، تنها استدلالى كه يقينآور استبرهان است.
يقين در معرفتشناسى
در معرفتشناسى تا حدودى درباره قدر متقين تعريف معرفت توافق و اجماع وجود دارد. اين قدر متقينو مشترك عبارتست از تعريف معرفت به باور صادق موجّه. اختلاف در عناصر اضافى است كه آيا اصولاًلازم است قيود ديگرى به تعريف فوق اضافه شود يا نه؟ و اگر لازم است قيودى اضافه شود چه قيدهايىبايد باشد. چنانچه ملاحظه مىشود اولين عنصر و مفهوم در تعريف معرفت كلمه “باور” است. هر چند در معرفتشناسى آن مقدار كه درباره مفهوم ديگر يعنى “صدق” و “توجيه” بحث و بررسى و كنگاش بعمل آمده است درباره باور چنين نشده است. امّا چنين نيست كه اين مفهوم به طور كلى از توجّه معرفتشناسان به دور مانده باشد.
به طور طبيعى اين پرسش مطرح مىشود كه مراد از “باور” در تعريف معرفت چيست. آيا مفهوم باورشامل هر باورى حتى باور ظنّى يا شكّى يا وهمى هم مىشود يا يك حدّ و تعريفى براى باور وجود دارد.آنچه مسلَّم و قطعى است اين است كه در معرفتشناسى باور وهمى و مشكوك معرفت يا علم تلقى نمىشود. اما اينكه باور اعّم از باور ظنّى و يقينى معرفت باشند, مىتوان چه در غرب و چه در شرق براى آن قائل يافت. براى مثال به زعم بسيارى از معرفت شناسان علوم تجربى و حسّى علم هستند، يعنىمصداق تعريف باور صادق موجّهاند در حاليكه به اعتقاد خود آنها در علوم تجربى و حسّى به سختىمىتوان يقين منطقى به معناى خاصّ آن يافت. بلكه عمدتاً يا مطلقاً در اين علوم با ظنّ روبرو هستيم.
بنابراين دو ديدگاه حداقلى و حداكثرى درباره تعريف باور در معرفتشناسى شكل مىگيرد.
الف) ديدگاه حداقلى
به اين معنا كه حداقل قيود و شرايط را براى تعريف معرفت قائل است. در نتيجه گزارههاى فراوانىداخل تعريف معرفت مىشوند. گزارههاى علوم تجربى و حسّى مطابق اين تعريف معرفت هستند. دراين ديدگاه مراد از باور اعمّ از باور يقينى و ظنّى است. و مراد از يقين هم اعمّ از يقين منطقى وروانشناختى است.
ب) ديدگاه حداكثرى
به اين معنا كه حداكثر قيود و شرايط را براى تعريف معرفت قائل است. در نتيجه گزارههاى اندكى داخلدر تعريف معرفت مىشوند. همه يا بسيارى از قضاياى علوم تجربى و حسّى طبق اين مبنا معرفتنيستند. طبق اين مبنا باور مورد نظر در معرفت، باور يقينى است. اما نه يقين روانشناختى بلكه يقينمنطقى به معناى اعّم يا به معناى اخص آن.
با اين توضيحات دورنمايى از بحث يقين در معرفتشناسى بدست آمد و اينكه بحث از يقين درمعرفتشناسى جديد در كجا مطرح مىشود. امّا تعريف يقين و ويژگيهاى يقين از ديدگاه معرفتشناسىچيست؟
در پاسخ به اين پرسش بايستى گفت در معرفتشناسى به سختى مىتوان نظريّه واحد و مشتركى رابه همه معرفت شناسان نسبت داد. اما از باب ذكر نمونه نظر چيزولم(11) معرفتشناس معروف درباره تعريف يقين ذكر مي شود.
چيزولم: «قضيهاى را يقينى مىگوييم كه فاقد شك معقول باشد و يا لااقل به ميزان قضاياىديگر معقول باشد. در نتيجه تعريف ما چنين خواهد شد: قضيه (الف) براى فرد (ب) يقينى و مسلَّم است. يعنى قضيه “الف” از نظر فرد “ب” فاقد شكّ معقول است و قضّه بديل و جايگزينى ديگرى نيست كه قبول و پذيرش آن معقولتر از قضيه “الف” باشد.
مفهوم شناختى تعريف شده در اين جا را بايد با بيان مفهوم روانشناسى كه فرد “ب” يقيناًاحساس مىكند كه قضيه “الف” درست است متفاوت دانست. اين دو مفهوم از نظر منطقمستقل از يكديگر هستند. ما براى تمايز ميان مفهوم شناختى «يقين و اطمينان» و مفهومروانشناختى «احساس يقين اغلب تعبير و تركيب به طور مطلق و مسلَّم را به كار مىبريم.
قضيه «شخصى پيش من ايستاده است» در آن زمان از نظر من قابل قبول است ولى در موردتعبير اين قضيه كه «تصور مىكنم كه مىبينم مردى مقابل من ايستاده است» چه بايد گفت؟چنين گزارههايى همانند برخى از قضاياى منطق و رياضى قضايايى هستند كه در همانزمان آنها را مىتوان به طور يقين و مسلَّم تلقى كرد»(12)
يقين در نزد فلاسفه اسلامى
فلاسفه اسلامى گاهى در لابلاى مباحث فلسفى و گاهى در لابلاى مباحث منطقى به تعريف يقين پرداختهاند. فلاسفه اسلامى شرايط ضيق و سختى براى تعريف يقين قائل شدهاند، بگونهاى كه بسيارىاز قضايا كه از منظر علوم چه بسا يقينى هستند، طبق تعريف فلاسفه اسلامي يقينى نخواهند بود. به هر حال فارابى بزرگترين فيلسوف دوره آغاز فلسفه اسلامى يقين را چنين تعريف مىكند:
»اليقين هو اَن نعتقد فى الصادق الذى حصل التصديق به، انَّه لايمكن اصلاً اَنْ يكونَ وجود ما نعتقده فى ذلك الامر بخلاف ما نعتقده و نعتقد مع ذلك فى اعتقاده هذا انّه لايمكن غيرهحتى يكون بحيث اذا اخذ اعتقاداً ما فىاعتقاده الاول كان عنده انّه لايمكن غيره و ذلكالى غير النهاية«(13)
يقين اين است كه درباره قضيه صادقى كه به آن تصديق حاصل شده است، معتقد شويمامكان ندارد به هيچ وجه آنچه را كه ما در آن قضيه معتقد شدهايم بخلاف اعتقاد ما باشد. وهمينطور درباره اعتقاد دوّم هم معتقد باشيم كه خلاف آن امكان ندارد و…
تعريف فارابى خالى از ابهام و اجمال نيست. از توضيحات نسبتاً مبسوط فارابى در جاى ديگر ازكتاب المنطقيات روشن مىشود(14) كه از نظر ايشان يقين داراى چند ركن اساسى است:
1) اعتقاد، 2) جزم، 3) صدق، 4) زوال ناپذيرى، 5) اعتقاد جزمى به امتناع نقيض آن.
شيخ الرئيس در بخش برهان از كتاب شفا يقين را چنين تعريف مىكند:
«التصديق على مراتب، فمنه يقين. يعتقد معه اعتقاد ثانِ – اما بالفعل و اما بالقوة القريبه منالفعل اَن المصدِّق به لايمكن الا يكون على ما هو عليه اذا كان لايمكن زوال هذا الاعتقادفيه»
«تصديق داراى مراتب مختلفى است. برخى از تصديقات يقينىاند به گونهاى كه همراه بااعتقاد به محتواى قضيه اعتقاد دوّمى نيز – بالفعل يا به صورة قوه قريب به فعليّت – وجوددارد و آن اين است كه خلاف آنچه بدان تصديق شده است هرگز ممكن نيست. البته در اينموارد، تصديق هنگامى يقينى است كه امكان زوال اين اعتقاد دوّم هرگز وجود نداشتهباشد»
شيخ الرئيس تصديق را به سه مرتبه؛ يقين، شبه يقين و ظنّ تقسيم مىكند:(15)
1) يقين آن است كه انسان به مفاد قضيّهاى اعتقاد داشته باشد و در كنار اين اعتقاد بالفعل يا بالقوه، معتقدباشد نقيض آن قضيّه باطل است و علاوه بر اين دو اعتقاد معتقد باشد كه در زمان آينده نيز هرگز امكانزوال اين دو اعتقاد وجود ندارد. مثل يقينى كه ما نسبت به قضيه «2 + 2 = 4» داريم. يقين به اين معنامقوِّم قياس برهانى است.
2) شبه يقين؛ كه به دو صورت است. يكى اينكه جز اعتقاد اوّل، اعتقاد ديگرى در كار نباشد – نهبالفعل نه بالقوة القريبة من الفعل – به گونهاى كه اگر ذهنى متوجِّه نقيض شود، استحكام اعتقاد اوّل فروريزد. مثل بسيارى از قضاياى مشهوريى كه در بين مردم رايج و مورد اعتقاد آنان است. امّا با كمترينتشكيكات پايه اعتقادشان نسبت به آنها سست مىشود.
ديگرى اينكه اگر اعتقاد اوّل هم در كار است، زوال آن امكان دارد. مثل بسيارى از قوانين تجربى براىدانشمندان كه گمان مىكنند تجربه همواره مفيد يقين است ولى با آگاهى بر ضعف مبنا، بناى يقين آنهافرو مىريزد.
3) ظنّ؛ حالت ظنّ آن است كه انسان در كنار اعتقاد اوّل خود – بالفعل يا بالقوة القريبة من الفعل -معتقد باشد كه نقيض قضيه نيز ناممكن نيست. البته اين اعتقاد دوّم گاهى مورد التفات انسان است وگاهى مورد توجّه نيست چنين قضيهاى مظنون خواهد بود.
«و اليقين هو اَنْ يتصور ان الشى كذا و يتصور معه بالفعل و القوة القريبة من الفعل انّه لايمكن [الا] كذا و اليقين بالحقيقة تابع لهذا التصور الثانى، لا انّه هو بعينه»
«يقين اعتقاد يافتن به اين است كه چيزى چنان است [الف ب است] و به همراه ايناعتقاد، معتقد شدن بصورت بالفعل يا نزديك به بالفعل به اينكه ممكن نيست آن چيزچنان نباشد [الف ب نباشد] يقين در حقيقت تابع اين تصور و اعتقاد دوّم است نه عين آن»
فخررازى مشهورترين منتقد افكار و آراء شيخ الرئيس هم تعريفى براى يقين ارائه كرده است كهعناصر آن شبيه تعريف شيخ الرئيس است و تفاوت جوهرى با آن ندارد.
«العلم اعتقاد اَن الشىء كذا مع انّه لايمكن ان يكون الاّ كذا اِذا كان ممتنع التغير لذاته كما فىالضروريات و اما بالبرهان كما فى النظريات و اذا كان اليقين لايحصل الا مع هذه القيودفمتى اختل واحد منها او اكثر صار ظنياً».
«علم اعتقاد يافتن به اين است كه چيزى چنان است [الف ب است] و ممكن نيست كهچنان نباشد. هنگامى كه تغيير يافتن آن لذاته ممتنع باشد. چنانچه در گزارههاى بديهىچنين است و يا بوسيله برهان تغيرناپذير باشد. چنانچه در قضاياى نظرى چنين است.وقتى كه يقين حاصل نمىشود مگر با اين قيود، پس هر زمانى كه يك از آنها مختل شد ياهمه آنها، ظنّ مىگردد».
محقق طوسى كه بزرگترين شارح و مدافع افكار و آراء فلسفى شيخ الرئيس است، در كتاب “المعيار فىنقد تنزيل الافكار” ص 226 ابتدا به نقد تعريف رشيدالدين ابهرى از يقين مىپردازد. آنگاه خودشتعريف ديگر ارائه مىدهد. رشيدالدين ابهرى يقين را چنين تعريف كرده بود: «اليقين هو اعتقاد اَنّ الشىكذا مع انّه لايمكن اَن يكون الاّ كذا…».
محقّق طوسى در نقد آن مىنويسد؛
«اِنْ اراد بقوله فى تفسير اليقين “اعتقاد انَّ الشى كذا مع اعتقاد انّه لايمكن اَن يكون الاّ كذا”دخل فيه الجهل المركَّب و اِنْ اراد به “اعتقاد الشى كذا مع انّ الشى لايمكن فى نفس الامرالاّ ان يكون كذا ” دخل فيه اعتقاد المقلّد الجازم اذا كان مطابقاً»
اگر مراد ابهرى از تعريف خودش اين باشد كه “معتقد شدن به الف ب است به همراه ايناعتقاد كه ممكن نيست غير از اين باشد “در اين صورت جهل مركّب داخل آن مىشود واگر مرادش اين باشد كه “باور اينكه الف ب است و در نفس الامر امكان ندارد الف جز بباشد، در اين صورت باور تقليدى جازم آنجا كه مطابق [باواقع] است، داخل تعريفمىشود.»
محقق طوسى بعد از نقد تعريف ابهرى و مردود دانستن تعريف وى، خود تعريف ديگرى ارائهمىدهد:
«و الصواب اَن يفسَّر اليقين بالاعتقاد الجازم المطابق الذى لايمكن اَن يزول»
در تعريف محقق طوسى به عنصر صدق تصريح و تاكيد شده است. كه در برخى از تعاريف ديگرپيش از ايشان ذكر نشده است. محقق طوسى در اساس الاقتباس هم يقين را چنين تعريف مىكند:
«و يقين چنانكه گفتهايم اعتقادى بود جازم مطابق؛ و اعتقاد جازم مركب بود از تصديقمقارن تصديق ديگر بامتناع نقيض تصديق اوّل…»(16)
اكثر منطق دانان مسلمان بعد از محقّق طوسى در تعريف يقين دنبالهرو ايشان بودهاند و در تعاريفآنها تفاوت و اختلاف ناچيزى با تعريف ايشان ديده مىشود.
يقين در علم اصول فقه
در مواضع متعددى از علم اصول از قبيل مبحث “احكام قطع” و “احكام، تجرّى” درباره يقين بحثمىشود. علماى علم اصول بيشتر از واژه “قطع” كه در نزد آنهامترادف با “يقين” است استفاده مىكنند.همچنين لفظ “علم” درعلم اصول فقه به معناى يقين بكار مىرود. از مجموعه بيانات علما و بزرگان علماصول فقه چنين بدست مىآيد كه يقين در قلمرو اصول گزاره جزمى مطابق با واقع غير قابل زوال نيست،بلكه در علم اصول، يقين معناى عامّى دارد كه شامل يقين روان شناختى و حتى جهل مركبّ هممىشود.
«حجية العلم ذاتيةٌ…مما يجب التنبيه عليه اَن المراد من العلم هنا هو القطع اى الجزمالذى لما يحتمل الخلاف و لا يخبر فيه اَن يكون مطابقاً للواقع فى نفسه و ان كان فىالنظرالقاطع لايراه الا مطابقاً للواقع. فالقطع الذى هو الحجة تجب متابعته اعمٌ من اليقينِ و الجهلالمركبّ، يعنى اَن المبحوث عنه هو العلم من جهة انه الجزم لايحتمل الخلاف عندالقاطع»(17)
از گفتههاى اصوليين(18) در بحث تجرّى هم چنين نتيجه گرفته مىشود كه قطع حاصل براى متجرّىقطعى است غير مطابق با واقع ولى با اين وجود، قطع و يقين ناميده مىشود. بدون اينكه قصد مجاز ياتسامحى در كار باشد.
بنابراين مراد از يقين در علم اصول، يقين برهانى و مطابق با واقع نيست. بلكه معناى اعمّى است كهشامل جزم روانى و يقين كاذب هم مىشود.
واژه يقين در قرآن كريم و احاديث
واژه “يقين” و مشتقات آن 28 مرتبه در قرآن كريم تكرار شده است. يقين گاهى در قرآن كريم نقطه مقابل”ظنّ” قرار گرفته است «اِن نَظّن الاّ ظنّاً و ما نَحنُ بمستيقنين»(19) و گاهى با يكى از معانى علم در قرآن كريم مترادف و هم معناست «ما لَهم به من عِلْمٍ الاّ اِتّباع الظنّ و ما قَتَلُوه يقيناً»(20). يقين در قرآن كريم فقط وصف باورهاى دينى نيست بلكه گاهى صفت يك خبر و گزارش هم واقع شده است؛ «اَحطِتُ بما لم تحط به وجئُتكَ مِنْ سَبَاءٍ بِنَباءٍ يقين»(21) هر چند اكثر استعمال اين واژه در قرآن كريم درباره باورهاى دينى است. ازبررسى موارد استعمال اين واژه در قرآن كريم اين نتيجه بدست مىآيد كه بين كاربرد قرآنى اين واژه ومعناى متعارف و عرفى آن تفاوت اساسى و جوهرى نيست. تنها نكته تمايز همين است كه يقين در قرآنكريم عمدتاً و غالباً درباره باورهاى دينى بكار رفته است. كاربرد واژه “يقين” در احاديث هم بسيار شبيهكاربرد آن در قرآن كريم است.
چيستى يقين در دين
بدون ترديد معناى يقين در دين، معناى عامّى است كه هم شامل يقين منطقى خاص مىشود و هم شامل يقين عرفى و روانشناختى، بنابراين يقين در زبان دين، باورى است كه هيچ احتمالخلاف معقول در آن نيست. از طرف ديگر يقين در قرآن كريم و تا آنجا كه مورد پژوهش قرار گرفت دراحاديث، صفت باورهاى كاذب قرار نگرفته است. از اين رو مىتوان ادّعا كرد يقين در دين به معناى باورصادقى است كه هيچ احتمال خلاف معقول در آن نيست. امّا ظن طبق آيه شريفه: «انّ الظّن لايُغنى منالحق شيئاً»(22) باورى است كه متضمّن صدق نيست. و مىتواند كاذب باشد. يعنى صدقاش قطعىنيست.
بنابراين طبق قاعده «تعرف الاشياء باضدادها او باغيارها» مىتوان گفت يقين باور صادق بدوناحتمال خلافِ معقول است.
احكام و ويژگيهاى يقين در دين
يقين در دين داراى اوصاف و ويژگيهايى است كه برخى از اين ويژگيها در دانشهايى مثل منطق، فلسفه،معرفتشناسى كشف شدهاند و برخى نه. كه قسم دوّم را مىتوان ويژگيهاى اختصاصى يقين در ديندانست. در اينجا به برخى از اين اوصاف و احكام يقين مىپردازيم.
1) شدّت و ضعفپذير بودن يقين
چنانچه در منطق بحث شده است برخى از مفاهيم متواطى هستند. مانند مفاهيمى كه حاكى ازماهيتاند. مانند مفهوم مثلث كه به طور يكسان به مثلتهاى متساوى الاضلاع – متساوى الساقين و قائمالزاويه صدق مىكند. اما برخى از مفاهيم مشكِّك هستند يعنى به طور غير همسان به مصاديق صدقمىكنند. مانند سفيدى كه به طور نابرابر به مصاديقى مثل برف، گچ، پارچه سفيد و…صدق مىكند. يقينطبق آيات و روايات يك حالت ادراكى شدّت و ضعفپذير و به تعبير منطقى مقول به تشكيك است. اينويژگى را مىتوان از آيات و روايات به روشنى فهميد.
كلاّ لو تعلمون علم اليقين، لترونَّ الجحيم. ثم لترونَّها عين اليقين.(23)
در اين آيات شريفه به دو نوع يقين اشاره شده است كه در دو مرتبه واقع هستند. مرتبه علم اليقين پائينتر و ضعيفتر از مرتبه عين اليقين است. در آيات ديگرى از قرآن مجيد از “حق اليقين” سخن بهميان آمده است.
«و امّا اِنّ كانَ من المكذّبين الضالّين. فنزلٌ من حميمٍ، و تصليهُ جحيم. اِنَّ هذا لهو حقّ اليقين(24)»
بنابراين سه نوع يقين در قرآن كريم مطرح شده است: علم اليقين، عين اليقين، حق اليقين، آراء مفسّراندر تفسير اين سه مرتبه از يقين بسيار متشِّتت و متفاوت است. اما همه آنها بر اين نكته توافق دارند كه اينسه نوع يقين، سه مرتبه از يقين مىباشند.(25) در اينجا به برخى از تفاسير سه نوع يقين اشاره مىشود:
1) برخى اضافه علم به يقين را از نوع اضافه شدن موصوف به صفتاش دانستهاند. طبق اين ديدگاهعلم اليقين يعنى علمِ يقينى. چون علم مىتواند ظنّى هم باشد. يعنى به ظنّ هم گاهى علم اطلاقمىشود.
«و جوّز ابوحيان كون الاضافة من اضافة الموصوف الى صفته. اى العلم اليقينى و فائدةالوصف ظاهرة بناءً على اَنَّ العلمُ يطلق على غير اليقين»(26)
2) برخى علم اليقين را يقين بدست آمده از استدلال و تفكّر و نوعى علم حصولى دانستهاند و عيناليقين را يقين ناشى شده از مشاهده و رؤيت و حق اليقين را درك وجدانى و حضورى. و از باب تمثيلگفتهاند همه انسانها به مسئله مرگ يقين دارند. اين همان مرحله علم اليقين است. اما در مرحله ديگرىانسانى كه در حالت احتضار است و ملك الموت را مىبيند او هم به مرگ يقين دارد، اين مرحله عيناليقين است. و در مرحله سوم كه روح از بدن جدا مىشود و فرد سكرات موت را مىچشد. اين مرحله،حق اليقين است.
«و نقل عن اهل الحقيقة عدة تفسيرات فيه و علم اليقين بما اعطاه الدليل من ادراك الشى علىما هو عليه و عين اليقين بما اعطاه المشاهدة و الكشف و جعل وراء ذلك حق اليقين و قال علىسبيل التمثيل علم كل عاقل بالموت علم اليقين و اذا عاين الملائكة عليهم السلام فهو عيناليقين و اذا ذاق الموت فهو حق اليقين» (27)
3) در تفسير ارزشمند الميزان “علم اليقين” به رؤيت قلبى و با چشمان بصيرت تفسير شده استيعنى اگر علم اليقين واقعى حاصل شود. انسان بصيرت پيدا مىكند و جهنّم را در حاليكه هنوز در ايندنياست مىبيند و رؤيت مىكند. و مراد از “عين اليقين” خود يقين و نفس و محض يقين است كه با مشاهده مستقيم جهنّم در روز قيامت حاصل مىشود.
…”علم اليقين”…الظاهر اَن المراد رؤيتها قبل يوم القيامة روية البصيرة و هى روية القلب التىهى من آثار اليقين على ما يشيراليه، قوله تعالى “و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات والارض و ليكون من الموقنين”(28) “ثم لترونَّها عين اليقين” المراد بعين اليقين نفسه و المعنىلترونّها محض اليقين و هذه بمشاهدتها يومَ القيامة”(29)
اين تفسير از برخى احاديث اقتباس شده است. “هشام ابن سالم عن ابى عبداللهعليه السلام فى قوله تعالى:«لو تعلمون علم اليقين« قالعليه السلام: المعاينه»(30)
نتيجه اينكه قدر متقين و مشترك همه تفاسير “علم اليقين” “عين اليقين” و “حق اليقين” اين است كهاين سه نوع يقين، سه مرتبه متفاوت از يقين هستند كه يك مرتبه نسبت به مرتبه ديگر شديدتر و قوىتراست.
2) دست يافتنى بودن يقين
يك جريان قوى و تا حدودى حاكم در معرفتشناسى غربى اين بوده است كه اصلاً يقين دست نيافتنىاست. و انسان نمىتواند به معرفت يقينى برسد. ركن اساسى ديدگاه سوفيستها در يونان باستان وشكّاكان همينادّعا بوده است. كه در طول تاريخ فلسفه تقريباً به طور پيوسته طرفدار داشته است. هيوم متفكر معروف ﺁمپريست چنين اعتقادى داشت يكى از اصول مكتب فلسفى كانت هم درباره متافيزيك همين مسئلهاست. و در دوران معاصر هم مكاتب نسبىگرا غالباً چنين ديدگاهى دارند. با صرف نظر از قيل و قالهاىطرفين موافق و مخالف اين ديدگاه، حكم روشن دين در اين مسئله اين است كه يقين دست يافتنى استو انسان مىتواند به يقين برسد. آيات و روايات فراوانى دالّ بر اين مطلب هستند.
1) «وَ اعْبُدْ ربّك حتى ياتيك اليقينُ» يعنى پروردگارت را عبادت كنى تا اينكه يقين تو را فرا رسد
اين آيه به صراحت بر اين نكته دلالت دارد كه يقين قابل وصول و حصول است.
2) «و جَحَدوابها و استيقنتها انفسُهم ظلماً و عُلوّاً»(31) يعنى و آن را از روى ظلم و سركشى انكار كردند،در حالى كه در دل به آن يقين داشتند.
آيه مىخريد در حالى انكار كردند كه در درون ذهن و ضمير خويش يقين داشتند.
3) ليستقين الذين اوتو الكتاب (32) تا اهل كتاب يقين پيدا كنند.
4) و الذين يومنون بما اُنزل اليك و ما انزل من قبلك و بالاخرة هم يوقنون
و كسانى كه ايمان مىآورد به آنچه بر تو نازل شد و به آنچه پيش از تو نازل شد و به آخرت، آنها يقينپيدا كردهاند
5) و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون(33)
و از آنها امامانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مىكردند. چون شكيبايى نمودند و به آيات ما يقينداشتند.
5) هذا بصائر للناس و هدىً و رحمةً لقوم يوقنون(34)
اين (قرآن) بصيرتهايى و مايه هدايت و رحمت است براى مردمى كه يقين دارند.
نمونههايى از احاديث داّل بر قابل حصول بودن يقين هم عبارتند از:
1) رسول الله صلى الله عليه وآله: ألا اِنّ الناس لم يوتوا فى الدنيا شيئاً خيراً من اليقين و العافية فاسألو هما اللّه(35) يعنى: «آگاه باشيد كه در اين دنيا به انسانها چيزى بهتر از يقين و عافيت داده نشده است پس آندو را ازحق تعالى بخواهيد».
طبق اين حديث شريف اگر يقين غير قابل حصول بود، حضرت رسول نمىفرمود آنرا طلب كنيد.
2) علىعليه السلام: «ايقن تُفلح»(36) يقين پيدا كن تا به درستگارى برسى.
اگر يقين دست نيافتنى بود اين فرمايش حضرت علىعليه السلام تكليف ما لايُطاق مىشد.
ذكر اين نكته ضرورى است كه چنانچه قبلاً هم مطرح شده يقين بكار رفته در قرآن كريم و احايث يقينعامّى است كه هم شامل يقين منطقى مىشود و هم يقين روانشناختى، و دليلى بر حمل يقين بكار رفتهدر متون دينى به صرف يقين روانشناختى نداريم. در حاليكه قرائن و شواهد و دلايلى در خود قرآن كريمو متون دينى وجود دارد كه كه نشان مىدهند يقين مورد نظر قرآن كريم، مستند به دليل و برهان است.
«و مْن يَدُع مع اللّهِ الهاً آخر لا بُرهانَ له به فانّما حسابهُ عند رّبه اِنَّه لايفلح الكافرون»(37)
وهر كس معبود ديگرى را با خدا بخواند مسلماً هيچ دليلى بر آن نخواهد داشت، حساب او نزدپروردگارش خواهد بود؛ يقيناً كافران رستگار نخواهند شد.
طبق مفاد اين آيه شريفه شرك يك انديشه بدون برهان وفاقد استدلال معقول است. اما توحيد انديشهمبرهن است. چنانچه در خود قرآن كريم آمده است:
«لو كان فيها الهةٌ الاّ اللّه لفسدتا»(38)
اگر در آسمان و زمين جز اللّه خدايان ديگرى بود، فاسد مىشدند.
طبق يك تفسيراگر دو بىنهايت در عالم وجود داشته باشد جهان از هستى ساقط مىشود.
به اضافه اينكه مناظرات و مباحثات عميق مطرح شده بين امام صادق، امام باقر و امام رضا(عليهم السلام) وكسانى همچون ابن ابى العوجاء، عمران صابى، سليمان مروزى و…نشان دهنده اين مطلب است كه يقينو باور يقينى مورد نظر دين صرفاً يقين روانشناختى نيست. بلكه يقين مبتنى بر دليل و برهان را هم شاملمىشود.
ارزشمندى يقين
در دوره معاصر از تفكّرات فلسفى در غرب به جزم انديشى و يقين باورى گاهى با نگاه توام با تخطئه وتحقير نگريسته شده است. عنوانى از قبيل اينكه فلان متفكر دُگم انديش است يا جزم انديش است يا درباورهايش متعصب است، همگى داراى بار ارزشى منفى هستند كه به مثابه توهين مؤدبانه گاهى در گفتارو نوشتار متفكران اين دوره بكار مىروند. در مقابل نسبىگرايى و ميل به شكّاكيّت نوعى علامتروشنفكرى و تجّدد تلقى مىشود. بگونهاى كه آنرا مىتوان يكى از شاخصههاى پُست مدرنيسم دانست.
چندان معقول به نظر نمىرسد كه اين جريان را به طور كلى به عنوان جريان ضد يقين، تفسير كنيم.چون يك تلقى هم اين است كه در جريان مذكور مخالفت با خود و نفس يقين نيست. بلكه آنچه يقينىنيست و به دروغ يقين تلقى مىشود، مورد ستيز و هجمه اكثر فلاسفه دوره معاصر است. اما به هر تقديربر آگاهان به تاريخ فلسفه معاصر و حتى و دورههاى پيشين فلسفه در غرب، پوشيده نيست كه نوعىجريان تعظيم شكاكيّت و نسبيتگرايى و تحقير يقين و جزم انديش پيوسته در غرب وجود داشته استمتأسفانه اين نوع موضعگيرى درباره يقين باورى، مدتى است متفكران و روشنفكران داخلى و مسلمان راهم تحت تأثير قرار داده است. به گونهاى كه گاهى از شكّ و شكاكيّت به عنوان امرى ارزشمند و از عدمشكاكيّت و يقين باورى بعنوان يك امر حقير در نوشته ها و گفته هايشان ياد مىكنند. در اينجا جا دارد ديدگاه دين درباره ارزشمندى و بى ارزش یقین مورد مُداقّه واقع شود.
از منظر دين مبين اسلام يقين، يك حالت شناختى فوقالعاده ارزشمند است. و در اين بين يقين درباورهاى دينى ارزش خاصىّ و ويژه و والاترى دارد. درك اين ديدگاه دينى از لابلاى متون دينى چندانكار دشوارى نيست.
1) در آيات متعددى اهل يقين تعظيم و تكريم شدهاند.
1-1) ذلك الكتاب لاريب فيه هُدىً للمتقين… الذين يومنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك وبالاخره هم يوقنون(39) “… متقين كسانى كه… به آخرت يقين دارند”.
1-2)تلك آيات القران و كتابٌ مبين هدىً و بشرى للمؤمنين الذين يقيمون الصلاة و يوتون الزكاة وهم بالاخرة هم يوقنون (40)
“اين آيات قرآن و كتاب مبين است، وسيله هدايت و بشارت براى مومنان است، همان كسانى كه نمازبر پا مىدارند و زكات را ادا مىكنند و آنان به آخرت يقين دارند.”
1-3) و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين(41)
“و اين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم، تا اينكه از اهل يقين باشد”.
2) درست در نقطه مقابل جريان مذكور در فلسفه معاصر غرب, در متون دينى به ظنّ و شك با ديده تحقير و مذمّت نگريسته شده است.
2-1) و ما لهم بذلك من علم ان هم الاَّ يَظُّنونْ(42)
آنان به اين سخن كه مىگويند علمى ندارند، بلكه تنها گمان دارند.
2-2) اِنْ يتبعونَّ الا الظَّن و انْ هُمْ الا يخرصون(43)
آنها تنها و تنها از گمان پيروى مىكنند و حدس واهى مىزنند.
2-3) و ما يتّبع اكثرهم الا ظنّا اِنّ الظنَّ لايغنى من الحق شيئاً(44)
و بيشتر آنها جز از گمان پيروى نمىكنند. گمان هرگز از حق بىنياز نمىسازد
2-4) علىعليه السلام: عليك بلزوم اليقين و تجنّب الشك، فليس للمرِ شىٌ اهلك لدينه من غلبة الشّك علىيقينه«(45)
بر تو باد اينكه هميشه ملازم يقين باشى و از شك دورى كنى. پس براى دين يك فرد چيزى مهلكتراز غلبه شك بر يقين او نيست.
امام صادقعليه السلام: فى قوله تعالى: …”ليذهب عنكم الرجس”، الرجس هو الشكّ و الله لانشكّ فى ربِّنا أبداً(46)».
امام صادقعليه السلام درباره آيه شريفه …تا پليدى را از شما اهلبيتعليهم السلام ببرد« فرمود: پليدىهمان شكّ است. به خدا سوگند ما هرگز درباره پروردگارمان شك نمى كنيم.
امام على عليه السلام: الشك ثمرة الجهل
يعنى شك ميوه نادانى است.
يقينى نبودن شناخت حسىّ تنها
از منظر متون دينى حسّ به تنهايى نمىتواند يقين ببار بياورد. اگر شناخت عقلى با شناخت حسّى توأمنشود، به يقين و قطع نخواهيم رسيد. به عبارت ديگر ادراك حسّى بدون شناخت عقلى ناقص و غيريقينى است. احاديث متعددى گوياى اين مطلباند.
1) فقال الصادق عليه السلام لأبى شاكر الديصانى , ذكرت الحواس الخمس و هى لاتنفع شيئاً بغير دليل كمالاتقطع الظلمة بغير مصباح(47)
امام صادقعليه السلام در گفتگو به طرف مقابل فرمود: حواس پنجگانه را ذكر نمودى در حاليكه در نيل به شناخت آنها فايده نمىدهند. مگر اينكه به سبب استدلال فايدهمند شوند. چنانچهتاريكى فقط با فروغ روشنايى از بين مىرود.(48)
امام صادقعليه السلام:
3) اَنَّ الحواس لاتعرف شيئاً الا بالقلب(49)
حواس چيزى را درك نمىكنند مگر بوسيله عقل
4) امام صادقعليه السلام:
القلب مدّبر الحواس و مالكها و رائسها و القاضى عليها(50)
عقل تدبير كننده حواس و مالك آنها و رئيس آنها و قاضى آنهاست.
5) امّا اذا…زعمت ان الاشياء لاتدرك الاّ بالحواس فانى اخبرك انّه ليس للحواس دلالة على الاشياء و لافيها معرفة آلا بالقلب فانه دليلها و معرّفها الاشياء (51)
اما اگر گمان مىكنى كه اشياء فقط بوسيله حواس درك مىشوند، به تو خبر دهم كه حواسنمىتوانند درباره اشياء معرفتى افاده كنند يا دلالتى داشته باشند. فقط بوسيله عقل به معرفت نائلمىشوند. كه عقل دليل حواس و راهنما و عامل شناخت اشياء مىباشد.
شناخت عقلى راهى براى نيل به يقين
در متون دينى راه عقل و شناخت عقلى يكى از راههاى نيل به يقين معرفى شده است و البته نه تنها راهنيل به يقين. بنابراين اگر عقلگرايى(52) چنين تعريف شود كه عقل راهى است مطمئن براى نيل به برخىشناختهاى يقينى، چنين مكتبى مورد تأئيد دين خواهد بود. اعتبار معرفت شناختى عقل مورد تأكيدآيات و روايات فراوانى است.
1) تمام احاديثى كه در مطلب پيشين ذكر شده از جهت ديگر دليل اعتبار عقل و يقينآور بودن آنهم هستند.
2) در قرآن كريم واژه عقل با مشتقات گوناگون آن از قبيل تعقلون، يعقلون 49 بار بكار رفته استدر اين كتاب مقدس به صراحت دعوت به تعقل مىشود. اگر راه عقل و تعقل راه معتبرى در معرفت نبوداين همه دعوت قرآن كريم به تعقل لغو و عبث میبود.
3) در متون دينى اهميت فوق العادهاى به تفكر داده شده است در قرآن كريم 18 مرتبه از تفكّر سخنبه ميان آمده است كه در اكثر آنها انسانها به تفكّر در آيات و نشانههاى گوناگون دعوت شدهاند.
3-1) كذلك يبين الله لكم الآيات لعلكم تتفكرون(53)
اين چنين خداوند نشانههاى خودش را ارائه مىكند تا شايد انديشه كنيد.
3- 2) و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون(54)
در احاديث هم اهميت فوقالعادهاى به تفكر داده شده است.
3-3) على عليه السلام: لا علمَ كالتفكر(55)
علمى و شناختى مانند تفكر نيست.
3-4) امام صادقعليه السلام: »تفكُّرُ ساعةٍ خَيرٌ من عبادة سنةٍ«(56)
لحظاتى تفكر بهتر از يك سال عبادت است.
3-5) علىعليه السلام: الفكر مراة صافيةٌ(57)
فكر آينه صافى است
3-6) علىعليه السلام: من تفكّر اَبصر(58)
هر كس تفكر كند بصيرت يابد.
3-7) علىعليه السلام: من اكثر الفكر فيما تعلم اتقن علمه و فهم ما لم يكن يَفْهَمَ(59)
هر كس در آنچه مىآموزد زياد به تفكر بپردازد، علمش متقن مىشود و آنچه را قبلاً نمىفهميد،مىفهمد.
4) در احاديث يكى از راههاى نجات از شك ترديد، تفكر و تعقل دانسته شده است.
امامعليه السلام: بتكّرر الفكرة ينجاب الشكُ(60)
تكرار انديشه باعث از بين رفتن شك مىشود
كمياب بودن يقين
در احاديث اين نكته مطرح شده است كه يقين امرى فوقالعاده كمياب و نادر است.
1) امام صادقعليه السلام : «ما اُوتى الناس اقلّ من اليقين» يعنى به مردم چيزى به كمى يقين داده نشده است.
2) امام باقرعليه السلام: لم يقسّم بين الناس شىءٌ اقلّ من اليقين چيزى به كمى يقين در بين مردم توزيع نشدهاست.
روشن است كه در احاديث فوق مراد از اين يقين، يقين روانشناختى عامّ، آن هم در هر قلمروى اعمّ ازدينى و غير دينى از قبيل علمى و تاريخى و…نيست چون چنين يقينى در بين انسانها به وفور يافتمىشود. هر چند يقين منطقى نسبت به يقين روانشناختى، امر نادرى است امّا از بررسى محتواى ايناحاديث و احاديث ديگر در اين راستا روشن مىشود كه مراد، يقين منطقى هم نيست. جواب اين مسئلهرا مىتوان از مراجعه به احاديث ديگر دريافت.
امام صادقعليه السلام: «اِن الايمان أفضل من الاسلام و ان اليقين افضل من الايمان و ما من شى اعزّ مناليقين» (61)
يعنى ايمان آوردن برتر از اسلام آوردن است و يقين برتر از ايمان آوردن است و چيزى به نايابى يقيننيست.
طبق اين حديث شريف ايمان يعنى پذيرش قلبى باورهاى دينى والاتر از اسلام است كه صرفاً با اقراربه شهادتين حاصل مىشود. و يقين فوق ايمان است. بنابر اين روشن مىشود كه اولاً يقين مورد نظر دروادى باورهاى دينى و ارزشى است نه ساير باورهاى علمى و رياضى. ثانياً يقينى است فوق يقين نظرىصرف، كه آنرا مىتوان نوعى يقين علمى ناميد. اين يقين طور و فاز و مرتبه عاليترى از يقين است كهاحكام و خواص ويژه خودش را دارد. در احاديث ديگرى از اين نوع يقين سخن به ميان آمده است.
1) «فقد الحواريون عيسى فخرجوا يطلبونه، فوجده يمشى على الماء فقال بعضهم: يانبىّ اللّه أنمشىاليك.
قال: نعم، فوضع رِجله ثم ذهب يضع الاخرى فانغمس، فقال: هات يدك يا قصير الايمان لو اَن لابن آدممثقال حبّة او ذرة من اليقين اذن لمشى على الماء»
يعنى حواريون حضرت عيسى را گم كردند پس به دنبالهاش گشتند، ديدند روى آب راه مىرود. يكىاز آنها گفت آيا ما هم به نزد شما بياييم؟ فرمود: بله. آن فرد يك پايش را بر آب نهاد وقتى پاى ديگريش راهم بر آب گذاشت فرو رفت.
حضرت عيسى فرمود: دستت را به من بدهاى ضعيف الايمان اگر بنى آدم به اندازه مثقال ذرهاى يقيندر دلش بود، بر روى آب راه مىرفت.«
2) رسول الله صلى الله عليه وآله: «انِ عيسى ابن مريم كان يمشى على الماء و لو زاد يقيناً لمشى فى الهواء»
يعنى عيسى ابن مريم بر روى آب راه مىرفت اگر يقيناش افزوده مىشد در هوا هم مىتوانست راهبرود.(62)
نتيجه اينكه يقين، صرفاً منحصر به يقين روانشناختى و منطقى كه در كتب منطقى و فلسفى از آنهابحث مىشود، نيست. بلكه يقين داراى مراتب است كه فوقالعاده ارزشمندتر از يقينهاى نظرىاند. هرچند در فلسفه شرق و اسلامى اشاراتى به اين صنف از يقينها شده است، اما بعيد است فلسفه غرب بهويژه فلسفه معاصر غرب، بتواند به اين زودىها به چنين مراتبى از يقين پى ببرد.
آرامش بخشى يقين
يكى از ويژگيها و خواص يقين، آرامش بخش بودن آن است. حالت اطمينان قلبى يافتن، از عوارض نيكو خرسند كننده يقين مىباشد. برخلاف شكّ كه علت عمده بسيارى از اضطرابها، بىقرارىها وهيجانهاى ذهنى و قلبى است. به اين كاركرد يقين در قرآن كريم اشاره شده است.
و اذ قال ابراهيمُ ربّ اَرنى كيف تحى الموتى قال او لم تُومَنْ قال بلى و لكن ليطمئن قلبى قال فخذ اربعةمن الطير فصرهّن اليك ثم اجعل على كل جبل منهنّ جزءً اثم ادعهنّ ياتينك سعياً و اعلم اَن الله عزيزٌحكيمٌ(63)
و بياد بياور هنگامى را كه ابراهيم گفت: خدايا به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مىكنى؟فرمود: مگر ايمان نياوردهاى؟« عرض كرد: چرا ولى مىخواهم قلبم آرامش پيدا كند.
فرمود: در اين صورت، چهار نوع از مرغان انتخاب كن و آنها را قطعه قطعه كن و در هم بياميز، سپسبر هر كوهى، قسمتى از آن را قرار بده، بعد آنها را بخوان به سرعت به سوى تو آيند و بدان خداوند قادر وحكيم است.
در احاديث هم به خاصيت آرامش بخشى يقين اشاره شده است.
1) رسول الله صلى الله عليه وآله خير ما اُلقى فى القلب، اليقين
بهترين چيزى كه در دل القاء مىشود يقين است.
2) امام علىعليه السلام: ما اعظم سعادةً مَنْ بُوشر قلبهُ ببرد اليقين
چه سعادتمند است كسى كه قلباش با خنكى يقين توأم است.
3) رسول الله صلى الله عليه وآله: اِنّ اللّه بحكمته و جلاله جعل الروح و الفرج فى الرضا و اليقين(64)
خداوند با حكمت و جلالاش راحتى و گشايش را در خشنودى و يقين قرار داد.
4) علىعليه السلام: الرضا ثمرة اليقين(65) رضايت و خشنودى ميوه يقين است.
پي نوشت ها
1) لسان العرب؛ القاموس المحيط؛ معجم البحرين، اقرب المورد.
2) مجمعالبيان، ج 1، ص 75، روح المعانى، ج 1، ص 165.
3) مفردات راغب، روح المعانى، ج 1، ص 165.
4) المصباح المنير، اقرب الموارد.
5) المصباح المنير، معجم الالفاظ و القرآن الكريم، ج 2، الكليات، لغت نامه دهخدا، روح المعانى، ج 1، ص 165.
6) الكليات. لغت نامه دهخدا
7) التعريفات، معجم الالفاظ القرآن الكريم، ج 2.
8) المظفر، محمدرضا، المنطق، موسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم، 1368، ص 19.
9) مظفر، المنطق، همان، ص 18.
10) طوسى، نصيرالدين، تجريد المنطق، نشر موسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1408 ه ص 52.
11) R . M . chishoim.
12) چيزولم، رودريك، نظريه شناخت، ترجمه مهدى دهباشى، انتشارات حكمت، تهران، سال 1378، صص 67 و 66.
13) فارابى، ابونصر، المنطقيات للفارابى، انتشارات كتابخانه آيةا…مرعشى نجفى، قم، 1408 ه، ج 1، ص 267.
14) ر.ك به فارابى، همان، صص 357 – 350.
15) مصباح يزدى، محمدتقى، برهان شفا، انتشارات اميركبير، تهران، 1373، ج 1، صص 8 و 7.
16) طوسى، خواجه نصيرالدين، اساس الاقتباس، انتشاراتدانشگاه تهران، 1326، ص 360.
17) مظفر، محمدرضا، اصول فقه، ج 3، موسسه مطبوعاتى اسماعيليان، ج هفتم، قم، 1374 ش، ص 21.
18) فرايد الاصول، ج 1، ص 14 – 8 – كفاية الاصول ص 263 – 259، تهذيب الاصول، ج 2، ص 17 – 10.
19) جاثيه/32.
20) نساء/157.
21) نمل/22.
22) نجم/28.
23) تكاثر/ 7 – 5.
24) واقعه/ 95 – 92.
25) التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ماده يقن ص 264، الكليات، ماده يقن ص 980؛ لغتنامه دهخدا، ماده يقين، ص 23808؛معرفتشناسى در قرآن، ص 140، اسفار اربعه، ج 3، ص 518، مفاتيح الغيب، و صدرالدين شيرازى، ص 140 و…
26) فخررازى، تفسير كبير، ج 32 31، التحقيق فى كلمات القرآن، ج 13 و 14 )ماده يقين( و…
27) آلوسى، روح المعانى، ص 225.
28) انعام/75.
29) طباطبايى، محمدحسين، الميزان، موسسه اعلمى للمطبوعات، بيروت، 1417، ج 20، ص 5 و 4.
30) احمد بن محمد بن خالد البرقى: »المحاسن« ج 1، دارالكتب الاسلاميه، چ دوّم، قم، 247 حديث 250.
31) نمل/14.
32) مدثر/ 38.
33) سجده/24.
34) جاثيه/20.
35) كنزالعمال 7334.
36) غررالحكم/2242.
37) مومنون/117.
38) انبياء/22.
39) بقره/ 4 – 2.
40) نمل/ 3 – 1.
41) انعام/75.
42) جاثيه/24.
43) انعام/ 116.
44) يونس/36.
45) غررالحكم/6146.
46) اصول كافى/1/228/1.
47) شيخ صدوق، أمالى، كتابخانه اسلاميه، تهران 1362، ص 351، چ چهارم، مجلس 56.
48) بحارالانوار، ج 10، ص 211، روايت 45.
49) بحارالانوار، ج 61، ص 60.
50) بحارالانوار، ج 3، ص 169، روايت 1.
51) بحارالانوار، ج 3، ص 158، روايت 1، ج 61، ص 55، روايت 45.
52) عقلگرايى عنوان واحدى است براى مكتبهاى متعدد و متنوع فلسفى، كه از افلاطون شروع مىشود و تا دوره معاصر امتداد مىيابد.معناى فوق را مىتوان فى الجمله در بين مكاتب عقلگرا يافت.
53) بقره/266.
54) نحل/44.
55) نهجالبلاغه، حكمت 113.
56) بحارالانوار، ج 71، ص 327، حديث 22.
57) نهجالبلاغه/ حكمت 5.
58) نهجالبلاغه/ كتاب 31.
59) غررالحكم/8917.
60) غررالحكم/ حديث 4271.
61) الدّرالمنثور/ حديث 203، به نقل از ميزان الحكمة.
62) كافى، ج 2، ص 51، حديث 1.
63) بقره/260.
64) كنزالعّمال/7333.
65) غررالحكم/728.
منابع
1) قرآن كريم.
2) الآلوسى البغدادى، محمود، روح المعانى، داراحياء التراث العربى، ج 1، چ اوّل، بيروت، 1420 ق
.3)ابن بابويه قمى، محمد بن على، الأَمالى، ترجمه آيةاللَّه كمرهاى، كتابخانه اسلاميّه، چ چهارم، تهران،1362 ش.
4) ابن سينا حسين بن عبداللَّه: الاشارات و التنبيهات ج 1 و 2، نشر البلاغه چ اوّل، قم، 1409.
5) ابن سينا، حسين بن عبداللَّه، التعليقات، با تحقيق عبدالرحمن بدوى، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى،حوزه علميه قم چ چهارم، قم، 1379 ش.
6) ابن سينا، حسين ابن عبداللَّه: الشفاء )المنطق(، تحقيق دكتر ابوالعلاء عفيفى، انتشارات كتابخانهآيتاللَّه مرعشى نجفى، قم، 1404 ق.
7) ابن سينا، حسين بن عبداللَّه، منطق النجاة، ويرايش محمد تقى دانش پژوه، انتشارات دانشگاه تهران،1364 ش.
8) ابن منظور، لسان العرب ج 15، دارالاحياء التراث العربى، چ اوّل، بيروت، 1408 ق.
9) اصفهانى، راغب، مفردات الفاظ القرآن الكريم، تحقيق صفوان عدنان داودى، دارالقلم، چ اوّل، سوريه)دمشق( 1416 ق.
10) انصارى، مرتضى: فرائد الاصول، ج 1، مؤسسه نشر اسلامى، تحقيق عبداللَّه نورانى، قم.
11) البرقى، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، ج 1، دارلكتاب الاسلاميه، چ دوّم، قم.
12) جرجانى، مير سيد شريف، التعريفات، عالم الكتب، بيروت.
13) جوادى آملى، معرفتشناسى در قرآن، ج 13 )از تفسير موضوعى( تنظيم و ويرايش: حميد پارسانيا،نشر اسراء چ هفتم 1379 ش.
14)چيشُلم، رودريك، نظريه شناخت، ترجمه مهدى دهباشى، انتشارات حكمت، چ اوّل، تهران 1378.
15) رازى، فخرالدين، التفسير الكبير، دارالكتب العلميه، ج 15 و 16، چ اوّل، بيروت، 1421 ق.
16) الشرتونى اللبنانى، سعيد الخورى، اقرب الموارد، ج 5 دارالأسوه لطباعة و النشر، چ اوّل، تهران1374 ش.
17) رى شهرى، محمد محمدىنيك، ميزان الحكمة، دارالحديث، قم، 1375 ش.
18) شيرازى، صدرالدين محمّد، الاسفارالاربعة، ج 1 و 3، دارالاحياء التراث ابوى، بيروت، 1410.
19) شيرازى، صدرالدين محمّد، مفاتيح الغيب، تعليقات ملاعلى نورى، موسسه مطالعات و تحقيقاتفرهنگى چ اوّل، تهران، 1363 ش.
20) طباطبايى، محمد حسين: الميزان فى تفسير القرآن، ج 20، موسسه علمى للمطبوعات، چ اوّل، بيروت1411 ق.
21) الطوسى، نصيرالدين، الجواهر النضيد، انتشارات بيدار، چ اوّل قم، 1363 ش.
22) طوسى، نصيرالدين، اساس الاقتباس، نشر مركز، ج 1، چ اوّل، تهران، 1375 ش.
23) فارابى، ابونصر محمّد، المنطقيات للفارابى، تحقيق محمد تقى دانش پژوه، ج 1، كتابخانه، آيةاللَّهمرعشى نجفى چ اوّل، قم، 1410 ق.
24) الفيروز آبادى، محمد بن يعقوب، القاموس المحيط، ج 2، دارالحياء التراث العرب چ دوّم، بيروت،1420 ق.
25) الفيوّمى، احمد بن محمد، المصباح المنير، ج 1 و 2 – مؤسسه دارالهجرة، چ اوّل، قم، 1405 ق.
26) الكلينى، محمد بن يعقوب، الاصول من الكافى، ج او، مكتبة الصدوق، تهران، 1381 ق.
27) مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 71 61 10 3، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1360 ش.
28) مصباح يزدى، محمد تقى، ترجمه و شرح برهان شفا، نگارش محسن غرويان، ج 1، چ اوّل، انتشاراتاميركبير، تهران، 1373 ش.
29) مصطفوى، حسن، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج 13 و 14، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاداسلام چ اوّل، تهران، 1379.
30) مظفّر، محمدرضا، المنطق، ج 3 – 1، موسسه مطبوعاتى الاعيليان، چ چهارم، 1366 ش.
31) معجم الالفاظ القرآن الكريم، مجمع اللغة العربية، ج 2، چ دوّم.
[1] .چاپ شده در مجله معرفت عقلی.