آخرین خبرها

يقين از منظر عقل و نقل

بسم الله الرحمن الرحيم

  يقين از منظر عقل ونقل[1]

چكيده

 در اين مقاله مسئله يقين و اينكه آيا يقين دست يافتنى است يا نه؟ و مسائل ديگريى درباره يقين ازقبيل متواطى يا مشكِّك بودن يقين، ارزشمند يا بى‏ارزش بودن يقين‏گرايى و راههاى نيل به يقين، از منظردين بحث شده است. قبل از ورود به بحثِ يقين از ديدگاه دين، تعريف يقين از علوم مختلف عقلى ازقبيل منطق، فلسفه و معرفت‏شناسى و…آورده شده است. نيازى به توضيح ندارد كه اين بحث در قسمت‏ اصلى آن يك بحث درون ديني است.

واژه‏گان كليدى:

يقين، باور، معرفت، صدق، اعتقاد جازم، تشكيك، علم اليقين، حق اليقين، عين اليقين،

معناى لغوى يقين

لغت شناسان معانى متعددى براى يقين ذكر كرده‏اند كه مى‏توان همه آنها را ويژگى و صفت يقين به‏معناى اصطلاحى دانست. اين معانى عبارتند از:

   1- حالت نقيض شكّ و از بين برنده آن (1)   2- پديدآورنده آرامش روحى و روانى(2)

   3- مقوِّم حُكم و تصديق (3)   4-  شناخت بدست آمده از انديشه و استدلال(4)

   5- شناخت توأم باثبات و وضوح و روشنى و زوال‏ناپذيرى (5) 6-  شناخت مطابق با واقع(6)

   7- شناختى كه هيچ شكّى در آن نيست(7)

   از بررسى معانى فوق روشن مى‏شود كه يقين بالاترين حدّ آگاهى است. يا به عبارت ديگر يقين‏درجه‏اى از معرفت است كه در آن شك و ترديد راه ندارد. همچنين روشن مى‏شود كه يقين داراى دوحيثيت است. يك حيثيت ارتباط با فاعل‏شناسا يا مُدرِك و ديگرى حيثيتِ ارتباط با عالم واقع و نفس‏الامر.

يقين در منطق كلاسيك

به طور متعارف در سه موضع از منطق سنتى درباره يقين بحث مى‏شود. نخست در تعريف تصديق وتقسيم آن به تصديق يقينى و ظنّى. سپس در بحث از يقينيات و اقسام قضاياى يقينى و نهايتاً در بحث‏برهان و اينكه برهان استدلالى است كه محصول آن يقين منطقى است.

تعريف يقين در علم منطق

براى درك بهتر تعريف منطقيين كلاسيك از يقين لازم است اين گزاره‏ها را در نظر بگيريم؛ «در سطح‏خورشيد گياه نمى‏رويد » « در كره مريخ آب وجود دارد» , در گزاره نخست يك درصدهم احتمال خلاف‏نمى‏دهيم يعنى يك درصد هم احتمال ندارد در سطح خورشيد گياه برويد به خاطر دماى فوق‏العاده‏زياد خورشيد اما در گزاره دوّم براى مثال 60 درصد احتمال مى‏دهيم در كره مريخ آب يا يخ باشد و40درصد هم احتمال مى‏دهيم نباشد. گزاره اوّل را تصديق يقينى مى‏نامند و گزاره دوّم را تصديق ظنّى. و درتعريف تصديق كه ضمن آن تعريف يقين هم روشن مى‏شود مى‏گويند:

«التصديق هو ترجيح احد طرفى الخبر و هما الوقوع والا وقوع، سواءٌ كان طرف الاخرمحتملاً اولا، فْاِن كان هذا الترجيح مع نفى احتمال الطرف الاخر بتاً (قطعاً) فهو اليقين و ان‏كان مع وجود الاحتمال ضعيفاً فهو الظن»(8)

«تصديق ترجيح يكى از دو طرف وقوع يا عدم وقوع خبر (قضيه) است. چه طرف ديگرمحتمل باشد يا نه. اگر ترجيح يك طرف با نفى احتمال از طرف مقابل به طور قطعى باشد،اين يقين است، امّا اگر در طرف ديگر احتمال ضعيف داده شود پس ظنّ است».

   به نظر منطقيين نفس آدمى داراى چهار حالت يا موضع‏گيرى شناختى است. وَهْم، شك، ظنّ و يقين‏وَهْم حالتى است كه در آن انسان احتمال ضعيف مى‏دهد كه يك طرف قضيه صادق باشد.

   براى مثال درصد ضعيفى احتمال مى‏دهيم كه حيوانى در كره مريخ وجود داشته باشد. شك حالت‏احتمال نصف نصف است يعنى 50 درصد يك طرف قضيه را احتمال مى‏دهيم و 50 درصد طرف ديگررا. مثل احتمال اينكه در كرات آسمانى فى الجمله آب وجودداشته باشد. از ميان حالت‏هاى شناختى‏ظن از وهم و شك به يقين نزديكتر است.

   منطقيين در تعريف ظنّ گفته‏اند:

«الظنّ هو اَن ترجّح مضمونَ الخبر او عَدَمه مع تجويزِ الطرف الآخرِ و هو ادنى قسمى‏التصديق»

ظنّ عبارتست از اينكه مضمون خبر (قضيه) را يا نقيض آنرا با احتمال طرف ديگر، ترجيح‏بدهى، ظنّ ضعيف‏ترين قسم تصديق است»

   در منطق دو حالت وهم و شك تصديق تلقى نمى‏شوند. اما ظنّ و يقين دو قسم تصديق هستند كه‏يقين قِسم اَعلى و برتر تصديق است و ظنّ قسم ضعيف و كم ارزش آن، در علم منطق يقين چنين تعريف‏شده است؛

«اليقين هو اَن تُصدِّق بمضمونِ الخبر و لاتحتمل كذبَه و تُصدِّق بعدمه و لاتحتمل صدقه‏ه‏اى‏اِنَّك تصدّق به على نحو الجزم و هو اعلى قسمى التصديق»(9)

يقين عبارتست از اينكه مضمون خبر (قضيه) را تصديق كنى و احتمال كذب آنرا ندهى ونقيض آنرا تصديق كنى و صدق اش را احتمال ندهى يعنى به نحو جزم تصديق كنى، ظنّ‏برترين قسم تصديق است»

اقسام گزاره‏هاى يقينى در منطق

در منطق كلاسيك شش قسم قضيه يقينى معرفى شده است؛ اوّليات، مشاهدات (حسيّات ووجدانيات) تجربيّات، متواترات، حسيّات، فطريات.

1) اوّليات؛ گزاره‏هاى «كل از جزء بزرگتر است» «و دو نقيض با هم جمع نمى‏شوند» گزاره اَوّلى يا بديهى‏هستند كه صرف تصوّر طرفين موضوع و محمول گزاره، براى تصديق آنها كافى است.

2) مشاهدات؛ اين قسم از قضايا به دو قسم تقسيم مى‏شوند: محسوسات و وجدانيات. چون انسان دونوع حسّ دارد. حسّ ظاهرى و حسّ باطنى. حسّ ظاهرى مانند بينايى و شنوايى و چشايى و لامسه وحسّ باطنى مانند درك ترس، محبت، نفرت و… در محسوسات عقل بواسطه حسّ گزاره‏ها را درك‏مى‏كند. بنابراين علم ما به خورشيد و پرتو افشانى آن علم حسّى و علم ما به درد و رنج و شادى و غم ازقبيل وجدانيات است.

3) تجربيات؛ در منطق كلاسيك تجربيات از جمله يقينيات تلقى شده‏اند، هر چند در معرفت‏شناسى‏معاصر معمولاً تجربيات غير يقينى و ظنّى تلقى مى‏شوند. تجربيات مانند علم به گزاره «فلزات در اثرحرارت منبسط مى‏شوند»

4) متواترات؛ قضايايى كه نفس آدمى به آنها يقين پيدا مى‏كند. و نوعى سكونت احساس مى‏كند كه با آن جا براى شك و ترديد باقى نمى‏ماند. اين يقين در اثر گزارش و اخبار عدّه كثيرى حاصل مى‏شود كه ‏معمولاً اجماع آنها بر كذب و دروغ محال است. مانند علم كسانى كه بيت المقدس را نديده‏اند به گزاره «بيت المقدس وجود دارد» يا متواترات تاريخى مثل علم به وجود حادثه كربلا  «حادثه كربلا اتفاق‏افتاده است».

5) حسيّات؛ گزاره هايى هستند كه مبداء حكم و تصديق در آنها نيروى حدس قوى نفس آدمى است.مانند علم به اينكه «ماه و زهره نور خود را از خورشيد كسب مى‏كنند».

6) فطريّات؛ قضايايى هستند كه به تعبير منطقين قياسشان با خودشان است. يعنى عقل به صرف تصّوردو طرف نسبت بين موضوع و محمول را تصديق مى‏كند. مانند: «علم به اينكه پنج نصف ده است».

برهان استدلالى يقين‏آور

در علم منطق استدلال قياسى به پنج قسم تقسيم شده است كه عبارتند از: برهان، جدل، خطابه، شعر ومغالطه از اين پنج استدلال فقط برهان يقين‏آور است. در تعريف برهان گفته شده است:

«البرهان قياس مؤلَّف من يقينيات ينتج يقيناً بالذات اضطراراً و القياس صورتُه و اليقينيات‏مادَّتُه و اليقين المستفاد غايُته»(10)

«  برهان قياسى است كه از يقينيات تشكيل شده است و به خودى خود نتيجه يقينى‏مى‏دهد قياس صورت برهان است و يقينيات ماده آن و يقين بدست آمده غايت آن»

   نتيجه اينكه طبق منطق كلاسيك از ميان اقسام استدلالهاى قياسى، تنها استدلالى كه يقين‏آور است‏برهان است.

يقين در معرفت‏شناسى

در معرفت‏شناسى تا حدودى درباره قدر متقين تعريف معرفت توافق و اجماع وجود دارد. اين قدر متقين‏و مشترك عبارتست از تعريف معرفت به باور صادق موجّه. اختلاف در عناصر اضافى است كه آيا اصولاًلازم است قيود ديگرى به تعريف فوق اضافه شود يا نه؟ و اگر لازم است قيودى اضافه شود چه قيدهايى‏بايد باشد. چنانچه ملاحظه مى‏شود اولين عنصر و مفهوم در تعريف معرفت كلمه “باور” است. هر چند در معرفت‏شناسى آن مقدار كه درباره مفهوم ديگر يعنى “صدق” و “توجيه” بحث و بررسى و كنگاش ‏بعمل آمده است درباره باور چنين نشده است. امّا چنين نيست كه اين مفهوم به طور كلى از توجّه ‏معرفت‏شناسان به دور مانده باشد.

   به طور طبيعى اين پرسش مطرح مى‏شود كه مراد از “باور” در تعريف معرفت چيست. آيا مفهوم باورشامل هر باورى حتى باور ظنّى يا شكّى يا وهمى هم مى‏شود يا يك حدّ و تعريفى براى باور وجود دارد.آنچه مسلَّم و قطعى است اين است كه در معرفت‏شناسى باور وهمى و مشكوك معرفت يا علم‏ تلقى نمى‏شود. اما اينكه باور اعّم از باور ظنّى و يقينى معرفت باشند, مى‏توان چه در غرب و چه در شرق براى آن ‏قائل يافت. براى مثال به زعم بسيارى از معرفت شناسان علوم تجربى و حسّى علم هستند، يعنى‏مصداق تعريف باور صادق موجّه‏اند در حاليكه به اعتقاد خود آنها در علوم تجربى و حسّى به سختى‏مى‏توان يقين منطقى به معناى خاصّ آن يافت. بلكه عمدتاً يا مطلقاً در اين علوم با ظنّ روبرو هستيم.

   بنابراين دو ديدگاه حداقلى و حداكثرى درباره تعريف باور در معرفت‏شناسى شكل مى‏گيرد.

الف) ديدگاه حداقلى

به اين معنا كه حداقل قيود و شرايط را براى تعريف معرفت قائل است. در نتيجه گزاره‏هاى فراوانى‏داخل تعريف معرفت مى‏شوند. گزاره‏هاى علوم تجربى و حسّى مطابق اين تعريف معرفت هستند. دراين ديدگاه مراد از باور اعمّ از باور يقينى و ظنّى است. و مراد از يقين هم اعمّ از يقين منطقى وروانشناختى است.

ب) ديدگاه حداكثرى

به اين معنا كه حداكثر قيود و شرايط را براى تعريف معرفت قائل است. در نتيجه گزاره‏هاى اندكى داخل‏در تعريف معرفت مى‏شوند. همه يا بسيارى از قضاياى علوم تجربى و حسّى طبق اين مبنا معرفت‏نيستند. طبق اين مبنا باور مورد نظر در معرفت، باور يقينى است. اما نه يقين روانشناختى بلكه يقين‏منطقى به معناى اعّم يا به معناى اخص آن.

   با اين توضيحات دورنمايى از بحث يقين در معرفت‏شناسى بدست آمد و اينكه بحث از يقين درمعرفت‏شناسى جديد در كجا مطرح مى‏شود. امّا تعريف يقين و ويژگيهاى يقين از ديدگاه معرفت‏شناسى‏چيست؟

   در پاسخ به اين پرسش بايستى گفت در معرفت‏شناسى به سختى مى‏توان نظريّه واحد و مشتركى رابه همه معرفت شناسان نسبت داد. اما از باب ذكر نمونه نظر چيزولم(11) معرفت‏شناس معروف درباره ‏تعريف يقين  ذكر مي شود.

چيزولم: «قضيه‏اى را يقينى مى‏گوييم كه فاقد شك معقول باشد و يا لااقل به ميزان قضاياى‏ديگر معقول باشد. در نتيجه تعريف ما چنين خواهد شد: قضيه (الف) براى فرد (ب) يقينى و مسلَّم است. يعنى قضيه “الف” از نظر فرد “ب” فاقد شكّ معقول است و قضّه ‏بديل و جايگزينى ديگرى نيست كه قبول و پذيرش آن معقول‏تر از قضيه “الف” باشد.

مفهوم شناختى تعريف شده در اين جا را بايد با بيان مفهوم روانشناسى كه فرد “ب” يقيناًاحساس مى‏كند كه قضيه “الف” درست است متفاوت دانست. اين دو مفهوم از نظر منطق‏مستقل از يكديگر هستند. ما براى تمايز ميان مفهوم شناختى «يقين و اطمينان» و مفهوم‏روانشناختى «احساس يقين اغلب تعبير و تركيب به طور مطلق و مسلَّم را به كار مى‏بريم.

قضيه «شخصى پيش من ايستاده است» در آن زمان از نظر من قابل قبول است ولى در موردتعبير اين قضيه كه «تصور مى‏كنم كه مى‏بينم مردى مقابل من ايستاده است» چه بايد گفت؟چنين گزاره‏هايى همانند برخى از قضاياى منطق و رياضى قضايايى هستند كه در همان‏زمان آنها را مى‏توان به طور يقين و مسلَّم تلقى كرد»(12)

يقين در نزد فلاسفه اسلامى

فلاسفه اسلامى گاهى در لابلاى مباحث فلسفى و گاهى در لابلاى مباحث منطقى به تعريف يقين ‏پرداخته‏اند. فلاسفه اسلامى شرايط ضيق و سختى براى تعريف يقين قائل شده‏اند، بگونه‏اى كه بسيارى‏از قضايا كه از منظر علوم چه بسا يقينى هستند، طبق تعريف فلاسفه اسلامي يقينى نخواهند بود. به هر حال‏ فارابى بزرگترين فيلسوف دوره آغاز فلسفه اسلامى يقين را چنين تعريف مى‏كند:

»اليقين هو اَن نعتقد فى الصادق الذى حصل التصديق به، انَّه لايمكن اصلاً اَنْ يكونَ وجود ما نعتقده فى ذلك الامر بخلاف ما نعتقده و نعتقد مع ذلك فى اعتقاده هذا انّه لايمكن غيره‏حتى يكون بحيث اذا اخذ اعتقاداً ما فى‏اعتقاده الاول كان عنده انّه لايمكن غيره و ذلك‏الى غير النهاية«(13)

يقين اين است كه درباره قضيه صادقى كه به آن تصديق حاصل شده است، معتقد شويم‏امكان ندارد به هيچ وجه آنچه را كه ما در آن قضيه معتقد شده‏ايم بخلاف اعتقاد ما باشد. وهمينطور درباره اعتقاد دوّم هم معتقد باشيم كه خلاف آن امكان ندارد و…

   تعريف فارابى خالى از ابهام و اجمال نيست. از توضيحات نسبتاً مبسوط فارابى در جاى ديگر ازكتاب المنطقيات روشن مى‏شود(14) كه از نظر ايشان يقين داراى چند ركن اساسى است:

   1) اعتقاد، 2) جزم، 3) صدق، 4) زوال ناپذيرى، 5) اعتقاد جزمى به امتناع نقيض آن.

   شيخ الرئيس در بخش برهان از كتاب شفا يقين را چنين تعريف مى‏كند:

«التصديق على مراتب، فمنه يقين. يعتقد معه اعتقاد ثانِ – اما بالفعل و اما بالقوة القريبه من‏الفعل اَن المصدِّق به لايمكن الا يكون على ما هو عليه اذا كان لايمكن زوال هذا الاعتقادفيه»

«تصديق داراى مراتب مختلفى است. برخى از تصديقات يقينى‏اند به گونه‏اى كه همراه بااعتقاد به محتواى قضيه اعتقاد دوّمى نيز – بالفعل يا به صورة قوه قريب به فعليّت – وجوددارد و آن اين است كه خلاف آنچه بدان تصديق شده است هرگز ممكن نيست. البته در اين‏موارد، تصديق هنگامى يقينى است كه امكان زوال اين اعتقاد دوّم هرگز وجود نداشته‏باشد»

   شيخ الرئيس‏ تصديق را به سه مرتبه؛ يقين، شبه يقين و ظنّ تقسيم مى‏كند:(15)

1) يقين آن است كه انسان به مفاد قضيّه‏اى اعتقاد داشته باشد و در كنار اين اعتقاد بالفعل يا بالقوه، معتقدباشد نقيض آن قضيّه باطل است و علاوه بر اين دو اعتقاد معتقد باشد كه در زمان آينده نيز هرگز امكان‏زوال اين دو اعتقاد وجود ندارد. مثل يقينى كه ما نسبت به قضيه «2 + 2 = 4» داريم. يقين به اين معنامقوِّم قياس برهانى است.

   2) شبه يقين؛ كه به دو صورت است. يكى اينكه جز اعتقاد اوّل، اعتقاد ديگرى در كار نباشد – نه‏بالفعل نه بالقوة القريبة من الفعل – به گونه‏اى كه اگر ذهنى متوجِّه نقيض شود، استحكام اعتقاد اوّل فروريزد. مثل بسيارى از قضاياى مشهوريى كه در بين مردم رايج و مورد اعتقاد آنان است. امّا با كمترين‏تشكيكات پايه اعتقادشان نسبت به آنها سست مى‏شود.

   ديگرى اينكه اگر اعتقاد اوّل هم در كار است، زوال آن امكان دارد. مثل بسيارى از قوانين تجربى براى‏دانشمندان كه گمان مى‏كنند تجربه همواره مفيد يقين است ولى با آگاهى بر ضعف مبنا، بناى يقين آنهافرو مى‏ريزد.

   3) ظنّ؛ حالت ظنّ آن است كه انسان در كنار اعتقاد اوّل خود – بالفعل يا بالقوة القريبة من الفعل -معتقد باشد كه نقيض قضيه نيز ناممكن نيست. البته اين اعتقاد دوّم گاهى مورد التفات انسان است وگاهى مورد توجّه نيست چنين قضيه‏اى مظنون خواهد بود.

«و اليقين هو اَنْ يتصور ان الشى كذا و يتصور معه بالفعل و القوة القريبة من الفعل انّه لايمكن [الا] كذا و اليقين بالحقيقة تابع لهذا التصور الثانى، لا انّه هو بعينه»

«يقين اعتقاد يافتن به اين است كه چيزى چنان است [الف ب است] و به همراه اين‏اعتقاد، معتقد شدن بصورت بالفعل يا نزديك به بالفعل به اينكه ممكن نيست آن چيزچنان نباشد [الف ب نباشد] يقين در حقيقت تابع اين تصور و اعتقاد دوّم است نه عين آن»

   فخررازى مشهورترين منتقد افكار و آراء شيخ الرئيس هم تعريفى براى يقين ارائه كرده است كه‏عناصر آن شبيه تعريف شيخ الرئيس است و تفاوت جوهرى با آن ندارد.

«العلم اعتقاد اَن الشى‏ء كذا مع انّه لايمكن ان يكون الاّ كذا اِذا كان ممتنع التغير لذاته كما فى‏الضروريات و اما بالبرهان كما فى النظريات و اذا كان اليقين لايحصل الا مع هذه القيودفمتى اختل واحد منها او اكثر صار ظنياً».

«علم اعتقاد يافتن به اين است كه چيزى چنان است [الف ب است] و ممكن نيست كه‏چنان نباشد. هنگامى كه تغيير يافتن آن لذاته ممتنع باشد. چنانچه در گزاره‏هاى بديهى‏چنين است و يا بوسيله برهان تغيرناپذير باشد. چنانچه در قضاياى نظرى چنين است.وقتى كه يقين حاصل نمى‏شود مگر با اين قيود، پس هر زمانى كه يك از آنها مختل شد ياهمه آنها، ظنّ مى‏گردد».

محقق طوسى كه بزرگترين شارح و مدافع افكار و آراء فلسفى شيخ الرئيس است، در كتاب “المعيار فى‏نقد تنزيل الافكار” ص 226 ابتدا به نقد تعريف رشيدالدين ابهرى از يقين مى‏پردازد. آنگاه خودش‏تعريف ديگر ارائه مى‏دهد. رشيدالدين ابهرى يقين را چنين تعريف كرده بود: «اليقين هو اعتقاد اَنّ الشى‏كذا مع انّه لايمكن اَن يكون الاّ كذا…».

   محقّق طوسى در نقد آن مى‏نويسد؛

«اِنْ اراد بقوله فى تفسير اليقين “اعتقاد انَّ الشى كذا مع اعتقاد انّه لايمكن اَن يكون الاّ كذا”دخل فيه الجهل المركَّب و اِنْ اراد به “اعتقاد الشى كذا مع انّ الشى لايمكن فى نفس الامرالاّ ان يكون كذا ” دخل فيه اعتقاد المقلّد الجازم اذا كان مطابقاً»

اگر مراد ابهرى از تعريف خودش اين باشد كه “معتقد شدن به الف ب است به همراه اين‏اعتقاد كه ممكن نيست غير از اين باشد “در اين صورت جهل مركّب داخل آن مى‏شود واگر مرادش اين باشد كه “باور اينكه الف ب است و در نفس الامر امكان ندارد الف جز ب‏باشد، در اين صورت باور تقليدى جازم آنجا كه مطابق [باواقع] است، داخل تعريف‏مى‏شود.»

   محقق طوسى بعد از نقد تعريف ابهرى و مردود دانستن تعريف وى، خود تعريف ديگرى ارائه‏مى‏دهد:

«و الصواب اَن يفسَّر اليقين بالاعتقاد الجازم المطابق الذى لايمكن اَن يزول»

   در تعريف محقق طوسى به عنصر صدق تصريح و تاكيد شده است. كه در برخى از تعاريف ديگرپيش از ايشان ذكر نشده است. محقق طوسى در اساس الاقتباس هم يقين را چنين تعريف مى‏كند:

«و يقين چنانكه گفته‏ايم اعتقادى بود جازم مطابق؛ و اعتقاد جازم مركب بود از تصديق‏مقارن تصديق ديگر بامتناع نقيض تصديق اوّل…»(16)

   اكثر منطق دانان مسلمان بعد از محقّق طوسى در تعريف يقين دنباله‏رو ايشان بوده‏اند و در تعاريف‏آنها تفاوت و اختلاف ناچيزى با تعريف ايشان ديده مى‏شود.

يقين در علم اصول فقه

در مواضع متعددى از علم اصول از قبيل مبحث “احكام قطع” و “احكام، تجرّى” درباره يقين بحث‏مى‏شود. علماى علم اصول بيشتر از واژه “قطع” كه در نزد آنهامترادف با “يقين” است استفاده مى‏كنند.همچنين لفظ “علم” درعلم اصول فقه به معناى يقين بكار مى‏رود. از مجموعه بيانات علما و بزرگان علم‏اصول فقه چنين بدست مى‏آيد كه يقين در قلمرو اصول گزاره جزمى مطابق با واقع غير قابل زوال نيست،بلكه در علم اصول، يقين معناى عامّى دارد كه شامل يقين روان شناختى و حتى جهل مركبّ هم‏مى‏شود.

«حجية العلم ذاتيةٌ…مما يجب التنبيه عليه اَن المراد من العلم هنا هو القطع اى الجزم‏الذى لما يحتمل الخلاف و لا يخبر فيه اَن يكون مطابقاً للواقع فى نفسه و ان كان فى‏النظرالقاطع لايراه الا مطابقاً للواقع. فالقطع الذى هو الحجة تجب متابعته اعمٌ من اليقينِ و الجهل‏المركبّ، يعنى اَن المبحوث عنه هو العلم من جهة انه الجزم لايحتمل الخلاف عندالقاطع»(17)

   از گفته‏هاى اصوليين(18) در بحث تجرّى هم چنين نتيجه گرفته مى‏شود كه قطع حاصل براى متجرّى‏قطعى است غير مطابق با واقع ولى با اين وجود، قطع و يقين ناميده مى‏شود. بدون اينكه قصد مجاز ياتسامحى در كار باشد.

   بنابراين مراد از يقين در علم اصول، يقين برهانى و مطابق با واقع نيست. بلكه معناى اعمّى است كه‏شامل جزم روانى و يقين كاذب هم مى‏شود.

واژه يقين در قرآن كريم و احاديث

واژه “يقين” و مشتقات آن 28 مرتبه در قرآن كريم تكرار شده است. يقين گاهى در قرآن كريم نقطه مقابل”ظنّ” قرار گرفته است «اِن نَظّن الاّ ظنّاً و ما نَحنُ بمستيقنين»(19) و گاهى با يكى از معانى علم در قرآن كريم ‏مترادف و هم معناست «ما لَهم به من عِلْمٍ الاّ اِتّباع الظنّ و ما قَتَلُوه يقيناً»(20). يقين در قرآن كريم فقط وصف ‏باورهاى دينى نيست بلكه گاهى صفت يك خبر و گزارش هم واقع شده است؛ «اَحطِتُ بما لم تحط به ‏وجئُتكَ مِنْ سَبَاءٍ بِنَباءٍ يقين»(21) هر چند اكثر استعمال اين واژه در قرآن كريم درباره باورهاى دينى است. ازبررسى موارد استعمال اين واژه در قرآن كريم اين نتيجه بدست مى‏آيد كه بين كاربرد قرآنى اين واژه ومعناى متعارف و عرفى آن تفاوت اساسى و جوهرى نيست. تنها نكته تمايز همين است كه يقين در قرآن‏كريم عمدتاً و غالباً درباره باورهاى دينى بكار رفته است. كاربرد واژه “يقين” در احاديث هم بسيار شبيه‏كاربرد آن در قرآن كريم است.

چيستى يقين در دين

بدون ترديد معناى يقين در دين، معناى عامّى است كه هم شامل يقين منطقى خاص ‏مى‏شود و هم شامل يقين عرفى و روانشناختى، بنابراين يقين در زبان دين، باورى است كه هيچ احتمال‏خلاف معقول در آن نيست. از طرف ديگر يقين در قرآن كريم و تا آنجا كه مورد پژوهش قرار گرفت دراحاديث، صفت باورهاى كاذب قرار نگرفته است. از اين رو مى‏توان ادّعا كرد يقين در دين به معناى باورصادقى است كه هيچ احتمال خلاف معقول در آن نيست. امّا ظن طبق آيه شريفه: «انّ الظّن لايُغنى من‏الحق شيئاً»(22) باورى است كه متضمّن صدق نيست. و مى‏تواند كاذب باشد. يعنى صدق‏اش قطعى‏نيست.

   بنابراين طبق قاعده «تعرف الاشياء باضدادها او باغيارها» مى‏توان گفت يقين باور صادق بدون‏احتمال خلافِ معقول است.

احكام و ويژگيهاى يقين در دين

يقين در دين داراى اوصاف و ويژگيهايى است كه برخى از اين ويژگيها در دانش‏هايى مثل منطق، فلسفه،معرفت‏شناسى كشف شده‏اند و برخى نه. كه قسم دوّم را مى‏توان ويژگيهاى اختصاصى يقين در دين‏دانست. در اينجا به برخى از اين اوصاف و احكام يقين مى‏پردازيم.

1) شدّت و ضعف‏پذير بودن يقين

چنانچه در منطق بحث شده است برخى از مفاهيم متواطى هستند. مانند مفاهيمى كه حاكى ازماهيت‏اند. مانند مفهوم مثلث كه به طور يكسان به مثلت‏هاى متساوى الاضلاع – متساوى الساقين و قائم‏الزاويه صدق مى‏كند. اما برخى از مفاهيم مشكِّك هستند يعنى به طور غير همسان به مصاديق صدق‏مى‏كنند. مانند سفيدى كه به طور نابرابر به مصاديقى مثل برف، گچ، پارچه سفيد و…صدق مى‏كند. يقين‏طبق آيات و روايات يك حالت ادراكى شدّت و ضعف‏پذير و به تعبير منطقى مقول به تشكيك است. اين‏ويژگى را مى‏توان از آيات و روايات به روشنى فهميد.

   كلاّ لو تعلمون علم اليقين، لترونَّ الجحيم. ثم لترونَّها عين اليقين.(23)

   در اين آيات شريفه به دو نوع يقين اشاره شده است كه در دو مرتبه واقع هستند. مرتبه علم اليقين‏ پائين‏تر و ضعيف‏تر از مرتبه عين اليقين است. در آيات ديگرى از قرآن مجيد از “حق اليقين” سخن به‏ميان آمده است.

   «و امّا اِنّ كانَ من المكذّبين الضالّين. فنزلٌ من حميمٍ، و تصليهُ جحيم. اِنَّ هذا لهو حقّ اليقين(24)»

   بنابراين سه نوع يقين در قرآن كريم مطرح شده است: علم اليقين، عين اليقين، حق اليقين، آراء مفسّران‏در تفسير اين سه مرتبه از يقين بسيار متشِّتت و متفاوت است. اما همه آنها بر اين نكته توافق دارند كه اين‏سه نوع يقين، سه مرتبه از يقين مى‏باشند.(25) در اينجا به برخى از تفاسير سه نوع يقين اشاره مى‏شود:

   1) برخى اضافه علم به يقين را از نوع اضافه شدن موصوف به صفت‏اش دانسته‏اند. طبق اين ديدگاه‏علم اليقين يعنى علمِ يقينى. چون علم مى‏تواند ظنّى هم باشد. يعنى به ظنّ هم گاهى علم اطلاق‏مى‏شود.

«و جوّز ابوحيان كون الاضافة من اضافة الموصوف الى صفته. اى العلم اليقينى و فائدةالوصف ظاهرة بناءً على اَنَّ العلمُ يطلق على غير اليقين»(26)

   2) برخى علم اليقين را يقين بدست آمده از استدلال و تفكّر و نوعى علم حصولى دانسته‏اند و عين‏اليقين را يقين ناشى شده از مشاهده و رؤيت و حق اليقين را درك وجدانى و حضورى. و از باب تمثيل‏گفته‏اند همه انسانها به مسئله مرگ يقين دارند. اين همان مرحله علم اليقين است. اما در مرحله ديگرى‏انسانى كه در حالت احتضار است و ملك الموت را مى‏بيند او هم به مرگ يقين دارد، اين مرحله عين‏اليقين است. و در مرحله سوم كه روح از بدن جدا مى‏شود و فرد سكرات موت را مى‏چشد. اين مرحله،حق اليقين است.

«و نقل عن اهل الحقيقة عدة تفسيرات فيه و علم اليقين بما اعطاه الدليل من ادراك الشى على‏ما هو عليه و عين اليقين بما اعطاه المشاهدة و الكشف و جعل وراء ذلك حق اليقين و قال على‏سبيل التمثيل علم كل عاقل بالموت علم اليقين و اذا عاين الملائكة عليهم السلام فهو عين‏اليقين و اذا ذاق الموت فهو حق اليقين» (27)

   3) در تفسير ارزشمند الميزان “علم اليقين” به رؤيت قلبى و با چشمان بصيرت تفسير شده است‏يعنى اگر علم اليقين واقعى حاصل شود. انسان بصيرت پيدا مى‏كند و جهنّم را در حاليكه هنوز در اين‏دنياست مى‏بيند و رؤيت مى‏كند. و مراد از “عين اليقين” خود يقين و نفس و محض يقين است كه ‏با مشاهده مستقيم جهنّم در روز قيامت حاصل مى‏شود.

…”علم اليقين”…الظاهر اَن المراد رؤيتها قبل يوم القيامة روية البصيرة و هى روية القلب التى‏هى من آثار اليقين على ما يشيراليه، قوله تعالى “و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات والارض و ليكون من الموقنين”(28) “ثم لترونَّها عين اليقين” المراد بعين اليقين نفسه و المعنى‏لترونّها محض اليقين و هذه بمشاهدتها يومَ القيامة”(29)

   اين تفسير از برخى احاديث اقتباس شده است. “هشام ابن سالم عن ابى عبدالله‏عليه السلام فى قوله تعالى:«لو تعلمون علم اليقين« قال‏عليه السلام: المعاينه»(30)

   نتيجه اينكه قدر متقين و مشترك همه تفاسير “علم اليقين” “عين اليقين” و “حق اليقين” اين است كه‏اين سه نوع يقين، سه مرتبه متفاوت از يقين هستند كه يك مرتبه نسبت به مرتبه ديگر شديدتر و قوى‏تراست.

2) دست يافتنى بودن يقين

يك جريان قوى و تا حدودى حاكم در معرفت‏شناسى غربى اين بوده است كه اصلاً يقين دست نيافتنى‏است. و انسان نمى‏تواند به معرفت يقينى برسد. ركن اساسى ديدگاه سوفيست‏ها در يونان باستان  وشكّاكان همين‏ادّعا بوده است. كه در طول تاريخ فلسفه تقريباً به طور پيوسته طرفدار داشته است. هيوم متفكر معروف‏ ﺁمپريست چنين اعتقادى داشت يكى از اصول مكتب فلسفى كانت هم درباره متافيزيك همين مسئله‏است. و در دوران معاصر هم مكاتب نسبى‏گرا غالباً چنين ديدگاهى دارند. با صرف نظر از قيل و قال‏هاى‏طرفين موافق و مخالف اين ديدگاه، حكم روشن دين در اين مسئله اين است كه يقين دست يافتنى است‏و انسان مى‏تواند به يقين برسد. آيات و روايات فراوانى دالّ بر اين مطلب هستند.

   1) «وَ اعْبُدْ ربّك حتى ياتيك اليقينُ» يعنى پروردگارت را عبادت كنى تا اينكه يقين تو را فرا رسد

   اين آيه به صراحت بر اين نكته دلالت دارد كه يقين قابل وصول و حصول است.

   2) «و جَحَدوابها و استيقنتها انفسُهم ظلماً و عُلوّاً»(31) يعنى و آن را از روى ظلم و سركشى انكار كردند،در حالى كه در دل به آن يقين داشتند.

   آيه مى‏خريد در حالى انكار كردند كه در درون ذهن و ضمير خويش يقين داشتند.

   3) ليستقين الذين اوتو الكتاب (32) تا اهل كتاب يقين پيدا كنند.

   4) و الذين يومنون بما اُنزل اليك و ما انزل من قبلك و بالاخرة هم يوقنون

   و كسانى كه ايمان مى‏آورد به آنچه بر تو نازل شد و به آنچه پيش از تو نازل شد و به آخرت، آنها يقين‏پيدا كرده‏اند

   5) و جعلنا منهم ائمه يهدون بامرنا لما صبروا و كانوا باياتنا يوقنون(33)

 و از آنها امامانى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى‏كردند. چون شكيبايى نمودند و به آيات ما يقين‏داشتند.

   5)  هذا بصائر للناس و هدىً و رحمةً لقوم يوقنون(34)

   اين (قرآن) بصيرت‏هايى و مايه هدايت و رحمت است براى مردمى كه يقين دارند.

   نمونه‏هايى از احاديث داّل بر قابل حصول بودن يقين هم عبارتند از:

   1)  رسول الله‏ صلى الله عليه وآله: ألا اِنّ الناس لم يوتوا فى الدنيا شيئاً خيراً من اليقين و العافية فاسألو هما اللّه(35) يعنى: «آگاه باشيد كه در اين دنيا به انسانها چيزى بهتر از يقين و عافيت داده نشده است پس آندو را ازحق تعالى بخواهيد».

   طبق اين حديث شريف اگر يقين غير قابل حصول بود، حضرت رسول نمى‏فرمود آنرا طلب كنيد.

   2)  على‏عليه السلام: «ايقن تُفلح»(36) يقين پيدا كن تا به درستگارى برسى.

   اگر يقين دست نيافتنى بود اين فرمايش حضرت على‏عليه السلام تكليف ما لايُطاق مى‏شد.

   ذكر اين نكته ضرورى است كه چنانچه قبلاً هم مطرح شده يقين بكار رفته در قرآن كريم و احايث يقين‏عامّى است كه هم شامل يقين منطقى مى‏شود و هم يقين روانشناختى، و دليلى بر حمل يقين بكار رفته‏در متون دينى به صرف يقين روانشناختى نداريم. در حاليكه قرائن و شواهد و دلايلى در خود قرآن كريم‏و متون دينى وجود دارد كه كه نشان مى‏دهند يقين مورد نظر قرآن كريم، مستند به دليل و برهان است.

   «و مْن يَدُع مع اللّهِ الهاً آخر لا بُرهانَ له به فانّما حسابهُ عند رّبه اِنَّه لايفلح الكافرون»(37)

   وهر كس معبود ديگرى را با خدا بخواند مسلماً هيچ دليلى بر آن نخواهد داشت، حساب او نزدپروردگارش خواهد بود؛ يقيناً كافران رستگار نخواهند شد.

   طبق مفاد اين آيه شريفه شرك يك انديشه بدون برهان وفاقد استدلال معقول است. اما توحيد انديشه‏مبرهن است. چنانچه در خود قرآن كريم آمده است:

   «لو كان فيها الهةٌ الاّ اللّه لفسدتا»(38)

   اگر در آسمان و زمين جز اللّه خدايان ديگرى بود، فاسد مى‏شدند.

   طبق يك تفسيراگر دو بى‏نهايت در عالم وجود داشته باشد جهان از هستى ساقط مى‏شود.

   به اضافه اينكه مناظرات و مباحثات عميق مطرح شده بين امام صادق، امام باقر و امام رضا(عليهم السلام) وكسانى همچون ابن ابى العوجاء، عمران صابى، سليمان مروزى و…نشان دهنده اين مطلب است كه يقين‏و باور يقينى مورد نظر دين صرفاً يقين روانشناختى نيست. بلكه يقين مبتنى بر دليل و برهان را هم شامل‏مى‏شود.

ارزشمندى يقين

در دوره معاصر از تفكّرات فلسفى در غرب به جزم انديشى و يقين باورى گاهى با نگاه توام با تخطئه وتحقير نگريسته شده است. عنوانى از قبيل اينكه فلان متفكر دُگم انديش است يا جزم انديش است يا درباورهايش متعصب است، همگى داراى بار ارزشى منفى هستند كه به مثابه توهين مؤدبانه گاهى در گفتارو نوشتار متفكران اين دوره بكار مى‏روند. در مقابل نسبى‏گرايى و ميل به شكّاكيّت نوعى علامت‏روشنفكرى و تجّدد تلقى مى‏شود. بگونه‏اى كه آنرا مى‏توان يكى از شاخصه‏هاى پُست مدرنيسم دانست.

   چندان معقول به نظر نمى‏رسد كه اين جريان را به طور كلى به عنوان جريان ضد يقين، تفسير كنيم.چون يك تلقى هم اين است كه در جريان مذكور مخالفت با خود و نفس يقين نيست. بلكه آنچه يقينى‏نيست و به دروغ يقين تلقى مى‏شود، مورد ستيز و هجمه اكثر فلاسفه دوره معاصر است. اما به هر تقديربر آگاهان به تاريخ فلسفه معاصر و حتى و دوره‏هاى پيشين فلسفه در غرب، پوشيده نيست كه نوعى‏جريان تعظيم شكاكيّت و نسبيت‏گرايى و تحقير يقين و جزم انديش پيوسته در غرب وجود داشته است‏متأسفانه اين نوع موضع‏گيرى درباره يقين باورى، مدتى است متفكران و روشنفكران داخلى و مسلمان راهم تحت تأثير قرار داده است. به گونه‏اى كه گاهى از شكّ و شكاكيّت به عنوان امرى ارزشمند و از عدم‏شكاكيّت و يقين باورى بعنوان يك امر حقير در نوشته ‏ها و گفته ‏هايشان ياد مى‏كنند. در اينجا جا دارد ديدگاه دين درباره ارزشمندى و بى‏ ارزش یقین مورد مُداقّه واقع شود.

   از منظر دين مبين اسلام يقين، يك حالت شناختى فوق‏العاده ارزشمند است. و در اين بين يقين درباورهاى دينى ارزش خاصىّ و ويژه و والاترى دارد. درك اين ديدگاه دينى از لابلاى متون دينى چندان‏كار دشوارى نيست.

   1) در آيات متعددى اهل يقين تعظيم و تكريم شده‏اند.

   1-1) ذلك الكتاب لاريب فيه هُدىً للمتقين… الذين يومنون بما انزل اليك و ما انزل من قبلك وبالاخره هم يوقنون(39) “… متقين كسانى كه… به آخرت يقين دارند”.

   1-2)تلك آيات القران و كتابٌ مبين  هدىً و بشرى للمؤمنين  الذين يقيمون الصلاة و يوتون الزكاة وهم بالاخرة هم يوقنون  (40)

   “اين آيات قرآن و كتاب مبين است، وسيله هدايت و بشارت براى مومنان است، همان كسانى كه نمازبر پا مى‏دارند و زكات را ادا مى‏كنند و آنان به آخرت يقين دارند.”

   1-3) و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الارض و ليكون من الموقنين(41)

   “و اين چنين ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نشان داديم، تا اينكه از اهل يقين باشد”.

   2) درست در نقطه مقابل جريان مذكور در فلسفه معاصر غرب, در متون دينى به ظنّ و شك با ديده‏ تحقير و مذمّت نگريسته شده است.

   2-1) و ما لهم بذلك من علم ان هم الاَّ يَظُّنونْ(42)

   آنان به اين سخن كه مى‏گويند علمى ندارند، بلكه تنها گمان دارند.

    2-2) اِنْ يتبعونَّ الا الظَّن و انْ هُمْ الا يخرصون(43)

   آنها تنها و تنها از گمان پيروى مى‏كنند و حدس واهى مى‏زنند.

   2-3) و ما يتّبع اكثرهم الا ظنّا اِنّ الظنَّ لايغنى من الحق شيئاً(44)

  و بيشتر آنها جز از گمان پيروى نمى‏كنند. گمان هرگز از حق بى‏نياز نمى‏سازد

   2-4) على‏عليه السلام: عليك بلزوم اليقين و تجنّب الشك، فليس للمرِ شىٌ اهلك لدينه من غلبة الشّك على‏يقينه«(45)

   بر تو باد اينكه هميشه ملازم يقين باشى و از شك دورى كنى. پس براى دين يك فرد چيزى مهلك‏تراز غلبه شك بر يقين او نيست.

   امام صادق‏عليه السلام: فى قوله تعالى: …”ليذهب عنكم الرجس”، الرجس هو الشكّ و الله لانشكّ فى ربِّنا أبداً(46)».

   امام صادق‏عليه السلام درباره آيه شريفه …تا پليدى را از شما اهل‏بيت‏عليهم السلام ببرد« فرمود: پليدى‏همان شكّ است. به خدا سوگند ما هرگز درباره پروردگارمان شك نمى ‏كنيم.

   امام على‏ عليه السلام: الشك ثمرة الجهل

   يعنى شك ميوه نادانى است.

يقينى نبودن شناخت حسىّ تنها

از منظر متون دينى حسّ به تنهايى نمى‏تواند يقين ببار بياورد. اگر شناخت عقلى با شناخت حسّى توأم‏نشود، به يقين و قطع نخواهيم رسيد. به عبارت ديگر ادراك حسّى بدون شناخت عقلى ناقص و غيريقينى است. احاديث متعددى گوياى اين مطلب‏اند.

   1) فقال الصادق‏ عليه السلام لأبى شاكر الديصانى , ذكرت الحواس الخمس و هى لاتنفع شيئاً بغير دليل كمالاتقطع الظلمة بغير مصباح(47)

   امام صادق‏عليه السلام در گفتگو به طرف مقابل فرمود: حواس پنجگانه را ذكر نمودى در حاليكه در نيل به شناخت آنها فايده نمى‏دهند. مگر اينكه به سبب استدلال فايده‏مند شوند. چنانچه‏تاريكى فقط با فروغ روشنايى از بين مى‏رود.(48)

   امام صادق‏عليه السلام:

   3) اَنَّ الحواس لاتعرف شيئاً الا بالقلب(49)

   حواس چيزى را درك نمى‏كنند مگر بوسيله عقل

   4) امام صادق‏عليه السلام:

   القلب مدّبر الحواس و مالكها و رائسها و القاضى عليها(50)

   عقل تدبير كننده حواس و مالك آنها و رئيس آنها و قاضى آنهاست.

   5) امّا اذا…زعمت ان الاشياء لاتدرك الاّ بالحواس فانى اخبرك انّه ليس للحواس دلالة على الاشياء و لافيها معرفة آلا بالقلب فانه دليلها و معرّفها الاشياء (51)

   اما اگر گمان مى‏كنى كه اشياء فقط بوسيله حواس درك مى‏شوند، به تو خبر دهم كه حواس‏نمى‏توانند درباره اشياء معرفتى افاده كنند يا دلالتى داشته باشند. فقط بوسيله عقل به معرفت نائل‏مى‏شوند. كه عقل دليل حواس و راهنما و عامل شناخت اشياء مى‏باشد.

شناخت عقلى راهى براى نيل به يقين

در متون دينى راه عقل و شناخت عقلى يكى از راههاى نيل به يقين معرفى شده است و البته نه تنها راه‏نيل به يقين. بنابراين اگر عقل‏گرايى(52) چنين تعريف شود كه عقل راهى است مطمئن براى نيل به برخى‏شناخت‏هاى يقينى، چنين مكتبى مورد تأئيد دين خواهد بود. اعتبار معرفت شناختى عقل مورد تأكيدآيات و روايات فراوانى است.

   1) تمام احاديثى كه در مطلب پيشين ذكر شده از جهت ديگر دليل اعتبار عقل و يقين‏آور بودن آن‏هم هستند.

   2) در قرآن كريم واژه عقل با مشتقات گوناگون آن از قبيل تعقلون، يعقلون‏ 49 بار بكار رفته است‏در اين كتاب مقدس به صراحت دعوت به تعقل مى‏شود. اگر راه عقل و تعقل راه معتبرى در معرفت نبوداين همه دعوت قرآن كريم به تعقل لغو و عبث میبود.

   3) در متون دينى اهميت فوق‏ العاده‏اى به تفكر داده شده است در قرآن كريم 18 مرتبه از تفكّر سخن‏به ميان آمده است كه در اكثر آنها انسانها به تفكّر در آيات و نشانه‏هاى گوناگون دعوت شده‏اند.

  3-1) كذلك يبين الله لكم الآيات لعلكم تتفكرون(53)

   اين چنين خداوند نشانه‏هاى خودش را ارائه مى‏كند تا شايد انديشه كنيد.

  3- 2) و انزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم و لعلهم يتفكرون(54)

   در احاديث هم اهميت فوق‏العاده‏اى به تفكر داده شده است.

  3-3) على‏ عليه السلام: لا علمَ كالتفكر(55)

   علمى و شناختى مانند تفكر نيست.

   3-4) امام صادق‏عليه السلام: »تفكُّرُ ساعةٍ خَيرٌ من عبادة سنةٍ«(56)

   لحظاتى تفكر بهتر از يك سال عبادت است.

   3-5) على‏عليه السلام: الفكر مراة صافيةٌ(57)

   فكر آينه صافى است

   3-6) على‏عليه السلام: من تفكّر اَبصر(58)

   هر كس تفكر كند بصيرت يابد.

   3-7) على‏عليه السلام: من اكثر الفكر فيما تعلم اتقن علمه و فهم ما لم يكن يَفْهَمَ(59)

   هر كس در آنچه مى‏آموزد زياد به تفكر بپردازد، علمش متقن مى‏شود و آنچه را قبلاً نمى‏فهميد،مى‏فهمد.

   4) در احاديث يكى از راههاى نجات از شك ترديد، تفكر و تعقل دانسته شده است.

   امام‏عليه السلام: بتكّرر الفكرة ينجاب الشكُ(60)

   تكرار انديشه باعث از بين رفتن شك مى‏شود

كمياب بودن يقين

در احاديث اين نكته مطرح شده است كه يقين امرى فوق‏العاده كمياب و نادر است.

   1) امام صادق‏عليه السلام : «ما اُوتى الناس اقلّ من اليقين» يعنى به مردم چيزى به كمى يقين داده نشده است.

   2) امام باقرعليه السلام: لم يقسّم بين الناس شى‏ءٌ اقلّ من اليقين  چيزى به كمى يقين در بين مردم توزيع نشده‏است.

   روشن است كه در احاديث فوق مراد از اين يقين، يقين روانشناختى عامّ، آن هم در هر قلمروى اعمّ ازدينى و غير دينى از قبيل علمى و تاريخى و…نيست چون چنين يقينى در بين انسانها به وفور يافت‏مى‏شود. هر چند يقين منطقى نسبت به يقين روانشناختى، امر نادرى است امّا از بررسى محتواى اين‏احاديث و احاديث ديگر در اين راستا روشن مى‏شود كه مراد، يقين منطقى هم نيست. جواب اين مسئله‏را مى‏توان از مراجعه به احاديث ديگر دريافت.

   امام صادق‏عليه السلام: «اِن الايمان أفضل من الاسلام و ان اليقين افضل من الايمان و ما من شى اعزّ من‏اليقين» (61)

   يعنى ايمان آوردن برتر از اسلام آوردن است و يقين برتر از ايمان آوردن است و چيزى به نايابى يقين‏نيست.

   طبق اين حديث شريف ايمان يعنى پذيرش قلبى باورهاى دينى والاتر از اسلام است كه صرفاً با اقراربه شهادتين حاصل مى‏شود. و يقين فوق ايمان است. بنابر اين روشن مى‏شود كه اولاً يقين مورد نظر دروادى باورهاى دينى و ارزشى است نه ساير باورهاى علمى و رياضى. ثانياً يقينى است فوق يقين نظرى‏صرف، كه آنرا مى‏توان نوعى يقين علمى ناميد. اين يقين طور و فاز و مرتبه عاليترى از يقين است كه‏احكام و خواص ويژه خودش را دارد. در احاديث ديگرى از اين نوع يقين سخن به ميان آمده است.

   1) «فقد الحواريون عيسى فخرجوا يطلبونه، فوجده يمشى على الماء فقال بعضهم: يانبىّ اللّه أنمشى‏اليك.

   قال: نعم، فوضع رِجله ثم ذهب يضع الاخرى فانغمس، فقال: هات يدك يا قصير الايمان لو اَن لابن آدم‏مثقال حبّة او ذرة من اليقين اذن لمشى على الماء»

   يعنى حواريون حضرت عيسى را گم كردند پس به دنباله‏اش گشتند، ديدند روى آب راه مى‏رود. يكى‏از آنها گفت آيا ما هم به نزد شما بياييم؟ فرمود: بله. آن فرد يك پايش را بر آب نهاد وقتى پاى ديگريش راهم بر آب گذاشت فرو رفت.

   حضرت عيسى فرمود: دستت را به من بده‏اى ضعيف الايمان اگر بنى آدم به اندازه مثقال ذره‏اى يقين‏در دلش بود، بر روى آب راه مى‏رفت.«

   2) رسول الله‏ صلى الله عليه وآله: «انِ عيسى ابن مريم كان يمشى على الماء و لو زاد يقيناً لمشى فى الهواء»

   يعنى عيسى ابن مريم بر روى آب راه مى‏رفت اگر يقين‏اش افزوده مى‏شد در هوا هم مى‏توانست راه‏برود.(62)

   نتيجه اينكه يقين، صرفاً منحصر به يقين روانشناختى و منطقى كه در كتب منطقى و فلسفى از آنهابحث مى‏شود، نيست. بلكه يقين داراى مراتب است كه فوق‏العاده ارزشمندتر از يقين‏هاى نظرى‏اند. هرچند در فلسفه شرق و اسلامى اشاراتى به اين صنف از يقين‏ها شده است، اما بعيد است فلسفه غرب به‏ويژه فلسفه معاصر غرب، بتواند به اين زودى‏ها به چنين مراتبى از يقين پى ببرد.

آرامش بخشى يقين

يكى از ويژگيها و خواص يقين، آرامش بخش بودن آن است. حالت اطمينان قلبى يافتن، از عوارض نيك‏و خرسند كننده يقين مى‏باشد. برخلاف شكّ كه علت عمده بسيارى از اضطراب‏ها، بى‏قرارى‏ها وهيجان‏هاى ذهنى و قلبى است. به اين كاركرد يقين در قرآن كريم اشاره شده است.

   و اذ قال ابراهيمُ ربّ اَرنى كيف تحى الموتى قال او لم تُومَنْ قال بلى و لكن ليطمئن قلبى قال فخذ اربعةمن الطير فصرهّن اليك ثم اجعل على كل جبل منهنّ جزءً اثم ادعهنّ ياتينك سعياً و اعلم اَن الله عزيزٌحكيمٌ(63)

   و بياد بياور هنگامى را كه ابراهيم گفت: خدايا به من نشان بده چگونه مردگان را زنده مى‏كنى؟فرمود: مگر ايمان نياورده‏اى؟« عرض كرد: چرا ولى مى‏خواهم قلبم آرامش پيدا كند.

   فرمود: در اين صورت، چهار نوع از مرغان انتخاب كن و آنها را قطعه قطعه كن و در هم بياميز، سپس‏بر هر كوهى، قسمتى از آن را قرار بده، بعد آنها را بخوان به سرعت به سوى تو آيند و بدان خداوند قادر وحكيم است.

   در احاديث هم به خاصيت آرامش بخشى يقين اشاره شده است.

   1) رسول الله‏ صلى الله عليه وآله خير ما اُلقى فى القلب، اليقين

   بهترين چيزى كه در دل القاء مى‏شود يقين است.

   2) امام على‏عليه السلام: ما اعظم سعادةً مَنْ بُوشر قلبهُ ببرد اليقين

   چه سعادت‏مند است كسى كه قلب‏اش با خنكى يقين توأم است.

   3) رسول الله‏ صلى الله عليه وآله: اِنّ اللّه بحكمته و جلاله جعل الروح و الفرج فى الرضا و اليقين(64)

   خداوند با حكمت و جلال‏اش راحتى و گشايش را در خشنودى و يقين قرار داد.

   4) على‏عليه السلام: الرضا ثمرة اليقين(65) رضايت و خشنودى ميوه يقين است.

پي نوشت ها

1) لسان العرب؛ القاموس المحيط؛ معجم البحرين، اقرب المورد.

2) مجمع‏البيان، ج 1، ص 75، روح المعانى، ج 1، ص 165.

3) مفردات راغب، روح المعانى، ج 1، ص 165.

4) المصباح المنير، اقرب الموارد.

5) المصباح المنير، معجم الالفاظ و القرآن الكريم، ج 2، الكليات، لغت نامه دهخدا، روح المعانى، ج 1، ص 165.

6) الكليات. لغت نامه دهخدا

7) التعريفات، معجم الالفاظ القرآن الكريم، ج 2.

8) المظفر، محمدرضا، المنطق، موسسه مطبوعاتى اسماعيليان، قم، 1368، ص 19.

9) مظفر، المنطق، همان، ص 18.

10) طوسى، نصيرالدين، تجريد المنطق، نشر موسسه الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1408 ه ص 52.

11) R . M . chishoim.

12) چيزولم، رودريك، نظريه شناخت، ترجمه مهدى دهباشى، انتشارات حكمت، تهران، سال 1378، صص 67 و 66.

13) فارابى، ابونصر، المنطقيات للفارابى، انتشارات كتابخانه آيةا…مرعشى نجفى، قم، 1408 ه، ج 1، ص 267.

14) ر.ك به فارابى، همان، صص 357 – 350.

15) مصباح يزدى، محمدتقى، برهان شفا، انتشارات اميركبير، تهران، 1373، ج 1، صص 8 و 7.

16) طوسى، خواجه نصيرالدين، اساس الاقتباس، انتشارات‏دانشگاه تهران، 1326، ص 360.

17) مظفر، محمدرضا، اصول فقه، ج 3، موسسه مطبوعاتى اسماعيليان، ج هفتم، قم، 1374 ش، ص 21.

18) فرايد الاصول، ج 1، ص 14 – 8 – كفاية الاصول ص 263 – 259، تهذيب الاصول، ج 2، ص 17 – 10.

19) جاثيه/32.

20) نساء/157.

21) نمل/22.

22) نجم/28.

23) تكاثر/ 7 – 5.

24) واقعه/ 95 – 92.

25) التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ماده يقن ص 264، الكليات، ماده يقن ص 980؛ لغتنامه دهخدا، ماده يقين، ص 23808؛معرفت‏شناسى در قرآن، ص 140، اسفار اربعه، ج 3، ص 518، مفاتيح الغيب، و صدرالدين شيرازى، ص 140 و…

26) فخررازى، تفسير كبير، ج 32 31، التحقيق فى كلمات القرآن، ج 13 و 14 )ماده يقين( و…

27) آلوسى، روح المعانى، ص 225.

28) انعام/75.

29) طباطبايى، محمدحسين، الميزان، موسسه اعلمى للمطبوعات، بيروت، 1417، ج 20، ص 5 و 4.

30) احمد بن محمد بن خالد البرقى: »المحاسن« ج 1، دارالكتب الاسلاميه، چ دوّم، قم، 247 حديث 250.

31) نمل/14.

32) مدثر/ 38.

33) سجده/24.

34) جاثيه/20.

35) كنزالعمال 7334.

36) غررالحكم/2242.

37) مومنون/117.

38) انبياء/22.

39) بقره/ 4 – 2.

40) نمل/ 3 – 1.

41) انعام/75.

42) جاثيه/24.

43) انعام/ 116.

44) يونس/36.

45) غررالحكم/6146.

46) اصول كافى/1/228/1.

47) شيخ صدوق، أمالى، كتابخانه اسلاميه، تهران 1362، ص 351، چ چهارم، مجلس 56.

48) بحارالانوار، ج 10، ص 211، روايت 45.

49) بحارالانوار، ج 61، ص 60.

50) بحارالانوار، ج 3، ص 169، روايت 1.

51) بحارالانوار، ج 3، ص 158، روايت 1، ج 61، ص 55، روايت 45.

52) عقل‏گرايى عنوان واحدى است براى مكتب‏هاى متعدد و متنوع فلسفى، كه از افلاطون شروع مى‏شود و تا دوره معاصر امتداد مى‏يابد.معناى فوق را مى‏توان فى الجمله در بين مكاتب عقل‏گرا يافت.

53) بقره/266.

54) نحل/44.

55) نهج‏البلاغه، حكمت 113.

56) بحارالانوار، ج 71، ص 327، حديث 22.

57) نهج‏البلاغه/ حكمت 5.

58) نهج‏البلاغه/ كتاب 31.

59) غررالحكم/8917.

60) غررالحكم/ حديث 4271.

61) الدّرالمنثور/ حديث 203، به نقل از ميزان الحكمة.

62) كافى، ج 2، ص 51، حديث 1.

63) بقره/260.

64) كنزالعّمال/7333.

65) غررالحكم/728.

منابع

1) قرآن كريم.

2) الآلوسى البغدادى، محمود، روح المعانى، داراحياء التراث العربى، ج 1، چ اوّل، بيروت، 1420 ق

.3)ابن بابويه قمى، محمد بن على، الأَمالى، ترجمه آيةاللَّه كمره‏اى، كتابخانه اسلاميّه، چ چهارم، تهران،1362 ش.

4) ابن سينا حسين بن عبداللَّه: الاشارات و التنبيهات ج 1 و 2، نشر البلاغه چ اوّل، قم، 1409.

5) ابن سينا، حسين بن عبداللَّه، التعليقات، با تحقيق عبدالرحمن بدوى، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى،حوزه علميه قم چ چهارم، قم، 1379 ش.

6) ابن سينا، حسين ابن عبداللَّه: الشفاء )المنطق(، تحقيق دكتر ابوالعلاء عفيفى، انتشارات كتابخانه‏آيت‏اللَّه مرعشى نجفى، قم، 1404 ق.

 7) ابن سينا، حسين بن عبداللَّه، منطق النجاة، ويرايش محمد تقى دانش پژوه، انتشارات دانشگاه تهران،1364 ش.

8) ابن منظور، لسان العرب ج 15، دارالاحياء التراث العربى، چ اوّل، بيروت، 1408 ق.

9) اصفهانى، راغب، مفردات الفاظ القرآن الكريم، تحقيق صفوان عدنان داودى، دارالقلم، چ اوّل، سوريه)دمشق( 1416 ق.

10) انصارى، مرتضى: فرائد الاصول، ج 1، مؤسسه نشر اسلامى، تحقيق عبداللَّه نورانى، قم.

11) البرقى، احمد بن محمد بن خالد، المحاسن، ج 1، دارلكتاب الاسلاميه، چ دوّم، قم.

12) جرجانى، مير سيد شريف، التعريفات، عالم الكتب، بيروت.

13) جوادى آملى، معرفت‏شناسى در قرآن، ج 13 )از تفسير موضوعى( تنظيم و ويرايش: حميد پارسانيا،نشر اسراء چ هفتم 1379 ش.

14)چيشُلم، رودريك، نظريه شناخت، ترجمه مهدى دهباشى، انتشارات حكمت، چ اوّل، تهران 1378.

15) رازى، فخرالدين، التفسير الكبير، دارالكتب العلميه، ج 15 و 16، چ اوّل، بيروت، 1421 ق.

16) الشرتونى اللبنانى، سعيد الخورى، اقرب الموارد، ج 5 دارالأسوه لطباعة و النشر، چ اوّل، تهران1374  ش.

17) رى شهرى، محمد محمدى‏نيك، ميزان الحكمة، دارالحديث، قم، 1375 ش.

18) شيرازى، صدرالدين محمّد، الاسفارالاربعة، ج 1 و 3، دارالاحياء التراث ابوى، بيروت، 1410.

19) شيرازى، صدرالدين محمّد، مفاتيح الغيب، تعليقات ملاعلى نورى، موسسه مطالعات و تحقيقات‏فرهنگى چ اوّل، تهران، 1363 ش.

20) طباطبايى، محمد حسين: الميزان فى تفسير القرآن، ج 20، موسسه علمى للمطبوعات، چ اوّل، بيروت1411 ق.

21) الطوسى، نصيرالدين، الجواهر النضيد، انتشارات بيدار، چ اوّل قم، 1363 ش.

22) طوسى، نصيرالدين، اساس الاقتباس، نشر مركز، ج 1، چ اوّل، تهران، 1375 ش.

23) فارابى، ابونصر محمّد، المنطقيات للفارابى، تحقيق محمد تقى دانش پژوه، ج 1، كتابخانه، آيةاللَّه‏مرعشى نجفى چ اوّل، قم، 1410 ق.

24) الفيروز آبادى، محمد بن يعقوب، القاموس المحيط، ج 2، دارالحياء التراث العرب چ دوّم، بيروت،1420 ق.

25) الفيوّمى، احمد بن محمد، المصباح المنير، ج 1 و 2 – مؤسسه دارالهجرة، چ اوّل، قم، 1405 ق.

26) الكلينى، محمد بن يعقوب، الاصول من الكافى، ج او، مكتبة الصدوق، تهران، 1381 ق.

27) مجلسى، محمد باقر، بحارالانوار، ج 71 61 10 3، دارالكتب الاسلاميه، تهران، 1360 ش.

28) مصباح يزدى، محمد تقى، ترجمه و شرح برهان شفا، نگارش محسن غرويان، ج 1، چ اوّل، انتشارات‏اميركبير، تهران، 1373 ش.

29) مصطفوى، حسن، التحقيق فى كلمات القرآن الكريم، ج 13 و 14، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاداسلام چ اوّل، تهران، 1379.

30) مظفّر، محمدرضا، المنطق، ج 3 – 1، موسسه مطبوعاتى الاعيليان، چ چهارم، 1366 ش.

31) معجم الالفاظ القرآن الكريم، مجمع اللغة العربية، ج 2، چ دوّم.


[1] .چاپ شده در مجله معرفت عقلی.

درباره‌ی حکمت زیبا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *