آخرین خبرها

زیبایی شناسی در آثار ابن سینا

ابن-سینا.pdf

×

بسم الله الرحمن الرحیم

زیبایی شناسی در آثار ابن سینا[1]

چکیده

زندگی انسان امروز همانند تار و پود پارچه با هنر درآمیخته است. بخش اعظم وقت انسان معاصر پای وسایل ارتباط جمعی سپری می­شود که ویژگی مشترک همه آنها هنر است. هنر مبتنی و متقوِّم به زیبایی است. هنرمندان بسته به این که چه تعریفی از زیبایی دارند،آثار هنری­شان متفاوت و متنوّع می­شود.پس تعریف زیبایی مهم است. ابن­سینا دو تعریف عام و خاص برای زیبایی دارد. این تعاریف در لابلای آثار  فلسفی ایشان مهجور و مغفول مانده­اند. پژوهش حاضر می­کوشد این تعاریف را در یک فرایند تطبیقی با تعاریف مشهور فلاسفه متقدِّم ومتأخر از زیبایی، واکاوی بکند و ویژگی­های خاص آنها ومزیت­ها و رجحان­های موجود در آنها را با تحلیل و تبیین در معرض دید اهل اندیشه و هنر قرار بدهد. این­که تعاریف ابن سینا از زیبایی چه ویژگی­های خاصی نسبت به تعاریف مشهور دیگر دارند، مسأله اصلی این پژوهش است. تعریف عام ابن سینا از زیبایی این ویژگی را دارد که شامل همه موجودات اعم از مادّی و مجرد می­شود، امتیازی که در سایر تعاریف زیبایی یافت نمی­شود.در تعریف خاص ابن سینا به مؤلفه­های بیشتری اشاره شده است که این هم در جای خود امتیازی است. نتیجه کاربردی این پژوهش این است که با مبنا قرار دادن این تعاریف هنرمندان ما خواهند توانست در عرصه جهانی هنر و در قلمرو هنر فاخر، حرف بدیع و متفاوتی داشته باشند.

کلید واژه ها

زیبایی،تعریف زیبایی، ابن سینا، وحدت، هماهنگی، نظم 

مقدمه

آثار هنری فاخر که هنرمندان خلق می­کنند، مبتنی بر یک سلسله اصول و مبانی است. از جمله این مبانی بلکه مهمترین این مبانی، تعریف زیبایی است که رُکن اصلی  و مقوِّم هنر است. از این رو آثار هنری فاخر بسته به این که هنرمند پدیدآورنده آن آثار، چه تعریفی از زیبایی را اساس کار خود قرار داده است، متنوِّع و متکثِّر می­شوند. هنرمندان ما اگر همان تعاریف متفکران و مکاتب غربی از زیبایی را مبنای آثار هنری خود قرار بدهند، حرف چندان نو و بدیعی در عرصه هنر جهانی نخواهند داشت. چون پیشتر از آنها و بیشتر از آنها، شاهکارهای هنری در دنیای غرب توسط هنرمندان نامدار خلق شده­اند. اما اگر تعاریف بِکر و بدیع فلاسفه بزرگ اسلامی را مبنای آثار خودشان قرار بدهند، نتیجه حداقلی­اش این است که حرف نو، متفاوت و متنوّعی برای گفتن در عرصه هنر خواهند داشت.

 ابن­سینا فیلسوف بزرگ مسلمان در آثارش دو تعریف مهم برای زیبایی ارائه کرده است. این تعاریف تابحال در لابلای همان کتب فلسفی باقی مانده­اند و در منظر و مرءآی اصحاب هنر قرار نگرفته­اند. دغدغه اصلی این پژوهش تبیین، تحلیل، ایضاح تعریف ابن­سینا از زیبایی و نشان دادن ویژگی­های خاص آن است. اما از بابتُعرف الاشیاء باضدادها او باغیارهااین هدف با مقایسه تعریف ابن سینا با تعاریف مشهور حکمای متقدِّم و متأخر غربی از زیبایی دنبال شده است. بنابراین مقایسه دو تعریف عام وخاص ابن سینا از زیبایی، با تعاریف مشهور فلاسفه غرب و یافتن ویژگی­های خاص آنها، مسأله اصلی این پژوهش است. کاربردی بودن یا نبودن تعاریف ابن سینا از زیبایی در دوره معاصر مسأله فرعی این پژوهش است.

اهمیت و ضروت این پژوهش وقتی مضاعف می­شود که به این واقعیت توجه کنیم که حضور هنر در زندگی انسان امروز خیلی پر رنگ شده است. همینک ساعات متمادی از شبانه روز افراد پای وسایل ارتباط جمعی سپری می­شود که نقطه مشترک همه آنها استفاده گسترده از ابزار هنر است. از طرف دیگر پیوسته این انتقاد به فلسفه اسلامی و فیلسوفان اسلامی مطرح بوده که فلسفه آنها خیلی در عرصه عینی جامعه بروز و ظهور پیدا نمی­کند و حالت کاربردی و عملیاتی به خودش نمی­گیرد. این جستار جای بررسی این انتقاد به فلسفه اسلامی و رسیدگی به صحت و سُقم آن  نیست، اما اینقدر هست که پرداختن به فلسفه­های مضاف از جمله فلسفه هنر که در کشور ما غریب و مهجور است، فلسفه اسلامی را کاربردی­تر می­کند.

از آنجا که یکی از اهداف این پژوهش، کاربردی کردن مضامین فلسفی زیباشناختی بخصوص برای اصحاب هنر است، سعی خواهد شد از مثال­های عینی، ملموس و عرفی برای ایضاح مطالب استفاده شود.

تعریف زیبایی از منظر ابن سینا

ابن سینا برای زیبایی دو تعریف دارد؛ تعریف عام و تعریف خاص.تعریف عام شامل همه زیبایی­ها می­شود؛ اعم از مادّی و معنوی. اما تعریف خاص فقط شامل زیبایی­های مادّی و به تعبیر صحیح­تر فقط شامل زیبایی­های محسوس می­شود.

تعريف ابن سينا از زيبايي عام در دو كتاب “النجاة” و” مبدأ و معاد” آمده است. بنابراين به لحاظ سند و اصالت مشكلي ندارد. عبارت تعريف در هر دو كتاب، يكسان است و اختلافي بين آن دو دیده نمی­شود.

«جمالُ كلّ شيءٍ و بهاوُه هو أن يكونَ علي مايجب له» (ابن سینا، 1379،17)

 «زيبايي و والايي هر چيزي به اين است كه آنچنان باشد، كه واجب است آن چنان باشد»

مفهوم اساسي در اين تعريف مفهوم “وجوب” است كه در قالب عبارت “علي ما يجب له” بكار رفته است. وجوب يك اصطلاح منطقي و فلسفي است كه گاهي به جاي آن كلمه “ضرورة” يا “بالضرورة” هم بكار مي­رود. مراد از وجوب در علم منطق، ضروري بودن جهت حُكم يا  چگونگي حمل محمول بر موضوع است. مانند: «هر شيء خودش، خودش است بالوجوب (بالضرورة)» يا « كل بزرگتر از جزء است بالوجوب» در واقع اصطلاح وجوب در اين نوع گزاره­ها يعني موضوع گزاره واجب و ضروري است كه چنين باشد یا حكم مذكور را داشته باشد و محال و ناممكن است كه چنين نباشد..

اما در فلسفه، سه اصطلاح “وجوب”، “امتناع” و “امكان” سه وضعيّت مفاهيم هستند، وقتي­که آنها را به عالم عين و خارج نسبت مي­دهيم. يعني مفاهيم موجود در ذهن از جهت وجود و تحقّق در عالم خارج يا واجب الوجود­اند يا ممكن الوجود، در غیر این صورت ممتنع الوجود هستند. حال بايستي ديد مراد از اصطلاح “وجوب” بكار رفته در تعريف زيبايي، كدام اصطلاح است؟ يا اساساً يك معناي سومی غیر از معناي منطقي و فلسفي مذکور از واژه “وجوب” قصد شده است؟

با اندكي تأمل درمي­يابيم كه وجوب غايي مراد است. به این معنا كه هر موجودي چگونه بايد باشد تا اين­كه مصداق افضل، اكمل و اتمّ آن موجود باشد؟ براي مثال قصیده­ ادبی ضروری است چه اوصافی داشته باشد تا مصداق اتمّ و اکمل قصاید باشد و همینطور یک غزل؟ وزن و قافیه عالی، مضمون و محتوای ممتاز، دارای تمثیل و کنایه و استعاره و دیگر آرایه­های ادبی در حدّ اعلی و…؛ تا این که بهترین قصیده یا غزل باشد.

مثال دوم را از هنرهای نمایشی می­زنیم.یک فیلم بایستی چه اوصاف و ویژگی­هایی داشته باشد تا مصداق اتم و اکمل فیلم باشد؟

محتوای عالی، فخیم و فاخر، قالب دلنشین و جذاب،انتخاب هنرپیشه­های حرفه ای و مجرّب، گنجاندن صحنه­های جذاب و هیجان انگیز و…،

از آنجا كه تعريف مذكور عام است و با تعبير “جمال كل شيء هو…” همراه  است، پس بايستي قابل تبيين در باره هر امر زيبايي باشد كه در واقع چنين هم هست به همين سیاق مي­توان پرسيد: انسان چه صفاتي بايد داشته باشد؛ يا ضروري و واجب است كه داشته باشد تا مصداق اتمّ و اكمل و افضل نوع انسان باشد؟

 آراسته شدن به برخی صفات الهي مانند عليم بودن، كريم بودن، غفور بودن، ستّار العيوب بودن، رحيم و رئوف بودن و… هر انساني كه به اين صفات آراسته باشد، انسان كامل و افضل است. البته روشن است كه آراسته شدن به اين صفات شدّت و ضعف پذير است و به تعبير  فلسفي مشكّك است. هر انساني كه بيشتر از همه و كامل­تر و جامع­تر از همه به اين صفات آراسته باشد، او انسان كامل و خليفه خداوند و شبيه­ترين انسانها به حق تعالي خواهد بود.

 از طرف دیگر زيبايي صفتي است كه هم در متون ديني و هم در متون فلسفي به خداوند نسبت داده شده است. قال رسول الله(ص): «انَّ اللهَ جَمیلُ و یُحبّ الجمال»(کنزالعمال،خ 17168).حال بايستي ديد كه تعريف فوق از زيبايي، در باره خداوند چگونه صدق مي­كند؟

چه اوصافي ضروري است و واجب است در خدا باشد، تا خداوند، خداوند زيبا باشد. اگر خداوند عليم مطلق نبود، خداوند زيبا نبود. اگر قدير مطلق نبود، اگر حيّ و قيّوم نبود، اگر خالق و مدبّر  و رزّاق نبود، اگر حكيم و خبير نبود و اگر قهّار و جبّار نبود… در واقع خداوند جميل نبود. پس لازمه خداوند جميل، داشتن همه صفات جماليّه و جلاليّه است. يعني همه صفات واجب و ضروري خداوندي را دارا بودن است.

«ولايمكن أن يكون جمالٌ أو بهاءٌ، فوقَ أن تكونَ الماهيةُ عقليّة محضةً، خيريّة محضةً، بريئة عن كلّ واحدٍ من اَنحاءِ النقص، واحدة من كل جهة. فالواجب الوجود هو الجمال و البهاءُ المحض… و جمالُ كلّ شَيء و بهاؤه هو أنْ يكونَ علي مايجب له، فكيف جمال ما يكون علي ما يجب في الوجود الواجب» (ابن سینا، 1379،590)

بنابراين تعريف ابن­سينا از زيبايي، در باره خداوند هم صادق است. تنها تفاوتي كه هست، اين است كه اگر خداوند صفاتي كه ضروري است، داشته باشد، نداشته باشد، هم خداوند نخواهد بود و هم خداوند جميل نخواهد بود.چون اولاً؛ با فقدان حتي يك صفت كمال، خداوند، كمال مطلق نخواهد بود در نتيجه خدا نخواهد بود. ثانياً؛ به دليل توحيد ذاتي و صفاتي وجود نامتناهي يكي بيش نمي­تواند باشد و صفات خداوند عين ذات اوست. ثالثاً اين مسأله در فلسفه اسلامي يك اصل است كه واجب الوجود از هر نظر و از هر جهت واجب است. اما در ساير موجودات طبق اصطلاح “واجب” ذكر شده درتعريف فوق، در صورت نداشتن اوصاف كمال، فرد جميل و افضل و اتمّ نخواهد بود. اما همچنان فردي از آن نوع خواهد بود. برای مثال درخت آلبالو اگر بي­ثمر هم باشد و آلبالو هم ببار نياورد؛ باز درخت آلبالوست. اما طبق تعريف ابن سینا، درخت آلبالوي زيبا نيست.

زيبايي خاص از منظر ابن سينا

آن چه ذكر شد،تعريف زيبايي به معناي عام بود. به اين معني كه همه زيباها را پوشش مي­دهد. چه اشياءِ مادّي و چه وجودهاي بسيط. امّا ابن سينا اشاراتي هم به ماهيت زيبايي خاص دارد. زيبايي كه عمدتاً در وجودهاي محسوس قابل درك و تبيين است. اين قبيل اشارات ابن سينا در دو اثر  “رسالة في العشق” و كتاب “النجاة” آمده است.

«انّ النفس النطقيّة و الحيوانيّة أيضاً لجوارها للنطقية أبداً تعشقانِ كلّ شَيءٍ من حُسن النظم و التأليف و الاعتدال، مثل المسموعات الموزونة وزناً متناسباً و …» (ابن سینا، 1953م،591)

توضيح اينكه طبق فلسفه ابن سينا ادراك زيبايي مقوِّم عشق است و عشق منهاي درك زيبايي و لذّت ناشي از آن، معني ندارد. اين مطلبي است كه به دفعات در آثار ابن سينا با عبارت­هاي گوناگون ایشان مطرح شده است.« و كلّ جمالٍ و مُلائِمةٍ و خَيرٍ مُدْرَك، فهو محبوبٌ و معشوقٌ» (ابن سینا،1379،591) «هر زيبايي، سازگاري و نيكي كه درك مي­شود، پس دوست داشتنی و عشق ورزیدنی است» حال در عبارت فوق به جاي مفهوم زيبايي در واقع معناي مبسوط آن جايگزين شده است. از اين رو در عبارت فوق زيبايي مبتني بر سه رُكن است:1) حُسن نظم 2) حُسن تأليف 3) حُسن اعتدال. براي مثال اعضاء و جوارح در بدن انسان، هر كدام در جاي خود هستند(حُسن نظم)، و هركدام با ديگري تركيب و هماهنگي مناسبي دارند (حُسن تأليف) و هر كدام از اعتدال برخوردارند. بينايي انسان حد وسطي است از افراط و تفريط در ساير جانداران يا شنوايي انسان اعتدالي است از افراط و تفريط در ساير جانداران است و همين تفسيري است از فرمايش حضرت حق تعالي:«لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ»(التین،4)

اين ويژگي­ها در موصوف­ها و موضوع­هاي خودشان، شدّت و ضعف پذيرند. از اين رو موجودي كه بيشتر از بقيّه، از اين اوصاف بهره مند باشد، زيباتر از بقيّه است. براي مثال انساني كه بيشتر از همه از حُسن نظم، حسن تأليف و حسن اعتدالِ أعضاء بهره مند است، از بقيه زيباتر است. اگرچه همه انسانها در مقايسه با ساير جانداران از حُسن تقويم و حُسن تقدير و حُسن تأليف  نسبی برخوردارند.

علاوه بر سه عنصر ياد شده در زيبايي، اشاراتي هم به ساير عناصر و مؤلّفه­هاي زيبايي در آثار ابن سينا يافت مي­شود. مؤلّفه­هاي همچون وحدت، قوام نظام و اتفاق در مقابل كثرت، تفاوت و اختلاف.

«كلّما قَرُبَ من المعشوقِ الاَوّل ، فهو أقومُ نظاماً و أحسن اعتدالاً و بالعكس أن ما يليه، أفوز بالوحدة و توابعها كالاعتدال و الاتفاق و ما يبعد عنه أقرب الي الكثرة و توابعها كالتفاوت و الاختلاف» (ابن سینا، 1953م، 387)

«…كلَ اعتدالٍ هو في كثرة تركيب أو مزاج، فيحدث وحدة في كثرته» (ابن سینا، 1379، 590)

طبق اين اشارات، اثري كه از انسجام قوي و ساختار نيك و استوار و پايدار برخوردار است و از وحدت و اتفاق بيشتري بهره­مند است، زيباتر است.

نتيجه اين كه ابن­سينا حُسن نظم، حسُن تأليف، حسُن اعتدال، بهره مندي بيشتر از وحدت و اتّفاق و قوام نظام را مؤلّفه­هاي زيبايي در اشياء و امور محسوس مي­داند.

 چنانچه در مقدمه بیان شد، طرف ثابت این پژوهش تعاریف ابن­سینا است و تعاریف مشهور فلاسفه متقدّم و متأخر غربی طرف متغیر است. اولین تعریف مشهور، تعریف مطرح شده در مجموعه آثار افلاطون است که به آن می­پردازیم.

 تعریف افلاطون از زیبایی

 افلاطون در مواضع متعددي از آثارش درباره زيبايي بحث كرده است و استنباط نظر نهايي او در باره­ي زيبايي كار آساني نيست. در گفتگوي هيپياس بزرگ، نظريه­هاي گوناگوني درباره ماهيّت زيبايي مطرح مي­شود. بعد از ذكر موارد و مصاديقي كه در نظر مردم زيبا هستند، مانند اسب زيبا، نغمه­هاي زيبا و اشعار زيبا، به دنبال پاسخ يافتن به اين سؤال برمي­آيند كه آن ويژگي چيست كه اگر در هر چيزي باشد، آن چيز زيبا ناميده مي­شود؟در فرازي از بحث،”تناسب” به عنوان فرضيه­اي براي تعيين ماهيّت زيبايي يپيشنهاد مي­شود.«شايد همين متناسب بودن و به طور كلّي خود تناسب زيباست» (افلاطون،1380،2/551)،در گفتگوي مشهور به “فيلبس” گويا افلاطون تناسب و اعتدال را سبب و مقوّم زيبايي­هاي مادّي تلقّي مي­كند.«هر آميزه و تركيبي، اگر از تناسب و اعتدال بي­بهره باشد هم خود فاسد مي­شود و هم اجزايش…، اعتدال و تناسب همان است كه زيبايي و هر چيز شريف از آن مي­زايد» (افلاطون1380،3/1702)

 اما اين نظريه با دو اشكال مواجه است، يكي اين كه تناسب به­فرض صحّت، سبب زيبايي است نه خود زيبايي و بديهي است كه علّت غير از معلول است و معلول غير از علّت. اشكال دوّم اين است كه در واقع تناسب، نوعي زينت است كه باعث مي­شود يك شي، زيبا به نظر برسد و زيبا بنمايد (ظاهر شود) اما سبب زيبا بودن و زيبايي في­نفسه در واقعيت عيني نمي­شود.

«پس اگر تناسب سبب شود كه چيزي زيباتر از آنچه هست بنمايد، بايد گفت كه تناسب نوعي فريب است، نه آنچه به دنبالش مي­گرديم. آنچه ما مي­جوييم چيزي است كه همه چيزهاي زيبا به علّت بهره داشتن از آن زيبا هستند»(افلاطون،1380،2/552) بحث از تناسب به اينجا مي­انجامد كه تناسب، سبب زيبايي واقعي و عيني نيست، بلكه سبب زيبا پديدار شدن امور زيباست. در ادامه “مفيد بودن” و “سودمندي” به عنوان معنا و ماهيت زيبايي پيشنهاد مي­شود تا مورد بحث و پژوهش واقع شود.

«زيبا چيزي است كه سودمند باشد. علّت اين كه زيبا را چنين تعريف مي­كنم اين است كه فكر مي­كنم هنگامي كه چشم را زيبا مي­خوانيم، مرادمان چشمي نيست كه توانايي ديدن ندارد، بلكه چشمي است كه توانايي ديدن دارد و از اين رو سودمند است» (همان،553) «پس حق داريم بگوييم كه هر چه سودمند است، زيباست» (همان)

اين پيشنهاد هم در ادامه­ي بحث با مشكلاتي مواجه مي­شود. چون سودمندي اگر در راستاي انگيزه­ها و اهداف منفي و بد باشد، زيبا ناميده نخواهد شد. براي مثال زيركي و چالاكي سودمند است، اما اگر در راستاي دزدي و جنايت به­كار بسته شود، زيبا تلقي نخواهد شد. از اين رو مجبور مي­شوند قيدي به آن بيفزايند و آن اين است كه «سودمندي براي كارهاي خوب زيباست» (افلاطون، همان، 553) اما اين مسأله هم با اين مشكل مواجه مي­شود كه اگر تعريف زيبايي، سودمندي در راستاي انگيزه­ها و اهداف خوب باشد، پس زيبايي علت نيكي خواهد بود و چون طبق قانون كلي كه علت غير معلول است، بنابراين زيبايي غير از نيكي خواهد بود و نيكي هم غير از زيبايي، يا به عبارتي« نيك زيبا نيست و زيبا نيك نيست»(همان،556) اما چنين نتيجه­اي مورد رضايت و خرسندي طرفين گفتگو واقع نمي­شود و نتيجه اين مي­شود كه زيبايي را نمي­توان به معناي سودمندي گرفت. سپس فرضيه ديگري مطرح مي­شود: «اگر بگوييم هرچه براي ما ايجاد لذّت مي­كند زيباست، آيا با اين سخن مي­توانيم از معركه (بحث) پيروز بيرون بیاييم؟ مرادم هر لذّتي نيست. بلكه لذّتي است كه از راه چشم و گوش بدست مي­آيد. مي­داني كه ما از ديدن چهره­هاي زيبا، نقشه­هاي خوشرنگ، و تصويرها و پيكره­هاي زيبا و شنيدن آواز خوش و نغمه چنگ و خطابه شيوا و شعر خوب لذّت مي­بريم»(همان،557) اما اين فرضيه نيز همه مصاديق زيبايي را دربر نمي­گيرد. چون زيبايي كارهاي اخلاقي يا قوانين عادلانه از اين سنخ نيستند. سقراط: « بگذار اندكي بيشتر بينديشيم. آيا ادّعا خواهيم كرد كه كارهاي زيبا و قوانين زيبا چون براي ما از راه چشم و گوش لذّت مي­آورند، زيبا هستند يا اين چيزها را از نوعي ديگر خواهيم شمرد؟» (همان) از طرف ديگر اين اشكال مطرح مي­شود كه اگر لذّت بخشي مقوّم زيبايي است، چرا آن را به لذّت از راه چشم و گوش محدود و محصور كنيم؟ به چه دليل لذّت ناشي از بوياي و چشايي يا لامسه را زيبا نناميم؟ براي مثال لباس ابريشمي كه حس لامسه آن را لطيف حس مي­كند، چرا زيبا تلقّي نشود؟سرانجام اين گفتگو با اين جمله مشهور به پايان مي­رسد كه « اكنون به معني آن مثل معروف پي مي­برم كه مي­گويد: زيبا دشوار است» (همان،566)

مقایسه تعریف ابن­سینا با تعاریف افلاطون

با بررسی تطبیقی تعاریف مطرح شده در مجموعه آثار افلاطون با تعریف ابن سینا متوجه می­شویم: تناسب؛ لذت بخشی از طریق چشم و گوش و سودمندی که در تعاریف افلاطون در عرض هم مطرح شده­اند، بفرض این­که خصیصه برخی زیبایی­ها باشند، ویژگی­های لازم خواهند بود نه کافی. همه مؤلفه­های تعریف افلاطون از زیبایی در تعریف عام ابن­سینا از زیبایی مقدَّر هستند. اما تعریف ابن­سینا دارای مؤلفه­هایی است که در تعریف افلاطون نیست. از این رو تعریف افلاطون با ذکر مصادیق خلاف، قابل نقض است، اما تعریف عام ابن­سینا چنین نیست. برای نمونه یکی از تعاریف زیبایی در آثار افلاطون، تعریف آن به “امر لذت بخش” است از طرف دیگر در تعریف ابن­سینا مسأله محوری، تأکید بر داشتن کمالات غایی یا همه کمالاتی است که از یک شیء مورد انتظار و توقع است. به نظر می­رسد اگر یک موجودی و پدیده­ای همه کمالات مربوطه را داشته باشد، در واقع لذت بخش هم خواهد بود. به شرط این­که تلقی درستی از لذت داشته باشیم. می­توان این نسبت را با آوردن تمثیل از جمادات، نباتات، حیوانات و انسانها، بهتر تصوّر کرد. خانه زیبا طبق تعریف ابن سینا، خانه­ای است که همه کمالات مورد انتظار را داشته باشد، از قبیل بزرگ، وسیع و دل­باز بودن، محکم و ایمن بودن، نمای خوشایند داشتن، خوش نقشه بودن، رنگ آمیزی و دکوراسیون عالی داشتن و…؛ آیاچنین خانه­ای برای مُدرِکین آن (فاعل­های شناسا)، یعنی ساکنین یا طالبین آن لذت بخش نخواهد بود؟ یا کمالات مورد انتظار از یک اسب، اوصافی چون تیزپا، قوی، چابک بودن، اندام موزون و…داشتن است، حال اگر اسبی همه این اوصاف را داشته باشد، تا طبق تعریف ابن­سینا زیبایی بر او صدق کند، آیا تماشا و سوارکاری با چنین اسبی برای مالکان، یا علاقه مندان لذت بخش نخواهد بود؟ یا انسانی را در نظر بگیریم که به کمالات انسانی آراسته است. چنانچه انبیاء و اوصیاء در حدّ اعلی چنین بودند، بدون تردید معاشرت با چنین انسانی لذت­بخش خواهد بود.

 به عبارت دیگر به آنچه نتیجه تعریف ابن سیناست، همه مردم با فرهنگ­ها و عقاید مختلف و متنوّع زیبا می­گویند، اما به آنچه نتیجه تعریف ذکر شده در آثار افلاطون است، ممکن است برخی وصف زیبا اطلاق بکنند و برخی اطلاق نکنند. اسبی که به غایت سودمند است و سریع و  تیزپا، ممکن است ظاهر قشنگ و دلنشینی نداشته باشد، طبق تعریف زیبایی به سودمندی، چنین اسبی زیباست ولی افراد بسیاری به آن، اسب زیبا نخواهند گفت. هر چند اسب خوب اطلاق می­کنند.

تعریف عام ابن­سینا از زیبایی شامل مجردات و زیبایی حق تعالی هم می­شود، اما تعاریف مطرح شده در آثار افلاطون برای زیبایی، فاقد این ویژگی هستند. پس جامع افراد نیست.

تعریف ارسطو از زیبایی

ارسطو سه عنصر نظم، تقارن و تعيّن را صور اصلي زيبايي تلقّي مي­كند. «پس خطا مي­كنند كساني كه مي­گويند؛ دانش­هاي رياضي در باره زيبا يا نيك سخن نمی­گویند. زيرا آن دانش­ها به بيشترين نحو در باره­ي آنها سخن مي­گويند و بر آنها برهان هم مي­آورند. زيرا اگر چه از آنها نام نمي­برند [اسمي از زيبايي و حُسن در علوم رياضي برده نمي­شود] امّا  به اثبات ويژگي­هايي كه ناشي از آن دو و تعاريف آن دو هستند، مي­پردازند.”صور اصلي زيبايي نظم،تقارن و تعيّن است”. اين امور را بيش از همه علوم رياضي اثبات مي­كنند» (ارسطو،1348،426) ارسطو در كتاب فنّ شعر نظم و اندازه معيّن [تقدير مناسب] را پايه و اساس زيبايي معرفي مي­كند. «يك چيز زيبا اعمّ از اينكه موجود زنده باشد يا يك كلّ كه از اجزاء تشكيل شده است، نه تنها بايستي داراي ترتيب منظم باشد، بلكه بايستي داراي اندازه معيّن هم باشد.چون كه زيبايي به نظم و اندازه وابسته است»   (Aristotle, 1987,  1451a)

ارسطو در كتاب فنّ خطابه هم بر محوري بودن نظم و حُسن تقدير(حدّ و اندازه مناسب) در ماهيّت زيبايي تأكيد مي­كند.«زيبايي با نظم و تقدير تحقّق مي­يابد، از اين رو دولتي كه نظم و حُسن تقدير را با هم آميخته باشد، زيباترين دولت­ها خواهد بود» (Aristotle, 1987, 1451a)

در یک جمله به نظر ارسطو سه عنصر نظم، تقارن و حُسن تقدير، مقوّم زيبايي هستند.

مقایسه تعریف ارسطو از زیبایی با تعریف ابن­سینا

در مقام ارزیابی می­توان گفت که تعریف ارسطو تا حدودی زیبایی­های محسوس را پوشش می­دهد، اما زیبایی­های موجودات مجرد و امور معنوی را شامل نمی­شود. چنانچه ذکر شد در متون دینی به حق تعالی، صفت زیبایی نسبت داده شده. اما نظم، تقارن و حُسن تقدیر را به وجود حق تعالی نمی­توان نسبت داد. بخصوص این­که طبق فلسفه اسلامی ذات و صفات حق تعالی یکی هستند،(توحید صفاتی). یا در متون دینی و مشخصاً در قرآن کریم از “صبر جمیل”، “هِجر جمیل” و “صَفح جمیل” نام برده شده است که تعریف ارسطو قابل تعمیم به آنها نیست. بنابراین تعریف ارسطو از زیبایی جامع افراد نیست.

در حالی­که تعریف عام ابن سینا امور مجرد را هم شامل می­شود. وقتی صفت جمیل به حق تعالی نسبت داده می­شود، طبق فلسفه اسلامی واجب الوجود اولاً مصداق اتمّ و اکمل وجود است، ثانیاً ذات باری تعالی واجد همه کمالات و صفات جمالیّه است.

اما تعریف خاص ابن سینا از زیبایی با تعریف ارسطو عناصر مشترک دارد. در تعریف ابن سينا حُسن نظم، حسُن تأليف، حسُن اعتدال، بهره­مندي بيشتر از وحدت و اتّفاق و قوام نظام، مؤلفه­هاي زيبايي در اشياء و امور محسوس تلقی شده است. در تعریف ارسطو سه عنصر نظم، تقارن و حُسن تقدير، مقوّم زيبايي هستند که دارای عناصر مشترک هستند. در تعریف ابن سینا به عناصر بیشتری از زیبایی اشاره شده است که در تعریف ارسطو آنها را مشاهده نمی­کنیم. همانند: حُسن اعتدال، وحدت، اتفاق. هر چند می­توان گفت این مفاهیم می­توانند با مفاهیم بکار رفته در تعریف ارسطو همپوشانی داشته باشند یا یکی نتیجه دیگری باشد.

 تعریف زيبايي از منظر فلوطين

حکمای اسلامی بخصوص فارابی و ابن سینا  بیشتر تحت تأثیر فلوطین بوده­اند. حتی  برخی عناصر تعریف ابن­سینا از زیبایی را می­توان در سخنان فلوطین ردیابی کرد. از این رو به تعریف زیبایی از منظر فلوطین مبسوط­تر خواهیم پرداخت.

هرچند برخي از ريشه­هاي زيبايي­شناسي فلوطين را مي­توان در گفته­هاي افلاطون رصد كرد، اما ديدگاههاي فلوطين در تقابل نسبتاً تام با زيبايي­شناسي ارسطوست. فلوطين با تعريف زيبايي به تناسب و توازن مخالف است و همين موضع، او را در نقطه مقابل ارسطو قرار مي­دهد. چون ارسطو چنانچه ذكر شد، تناسب و توازن را مقوّم زيبايي مي­داند.

 فلوطین ابتدا به تحلیل زیبایی از منظر متقدِّمین می­پردازد: «زيبايي در قوّه بينايي بگونه­اي است و در قوّه شنوايي گاهي در قالب هماهنگي الفاظ درك مي­شود. چنانچه زيبايي لازمه انواع مختلف موسيقي­هاست. چون زيبايي در دل نغمه­ها و آوازها هم حضور دارد. از طرف ديگر كسي كه از مرحله حس فراتر رفته است و به مراتب بالاتر راه يافته است، زيبايي را در مَلكات و حالات و دانش­ها هم درك مي­كند و همينطور در فضليت ها…چه چيز باعث مي­شود كه چشم زيبايي را در اجسام درك كند؟ وگوش زيبايي صداها را دريابد؟ چگونه زيبايي در هر آنچه مستقيماً به نفس مربوط مي­شود، سامان مي­يابد؟ آيا زيبايي در همه اين امور بنيان واحد دارد كه به غير از آن، اساس ديگري براي زيبايي نيست؟ يا زيبايي در اجسام چيزي است و در غير اجسام چيز ديگر؟ در اين صورت اين بنيان­هاي متفاوت و مختلف چيستند؟ يا آن بنيان واحد چيست؟چه بسا اموري كه در ذات خودش از زيبايي بهره­مند نيست تا قائم به آن باشد، بلكه هنگام آميخته شدن با چيز ديگري زيبا مي­شود. مثل اَبدان و چه بسا اموري كه در ذات خود داراي زيبايي هستند، مانند فضيلت­ها. جسم در مواردي زيبا به نظر مي­رسد و در مواردي نه. گويا كه وجود و هويت اجسام يك چيز است و هستي و هويت زيبايي چيز ديگر. در اين صورت آن چيست كه با حضور او در اجسام، اجسام زيبا مي­شوند؟… اكثريت قريب به اتفاق بر اين نظر اجماع دارند كه تناسب بعضي اجزاء با بعضي ديگر و تناسب اجزاء با كل، به اضافه خوش رنگي باعث مي­شود كه اشياء زيبا درك شوند.پس اين اشياء بلكه همه زيباها، زيبا هستند به سبب داشتن تناسب و توازن»(فلوطین،1997،86)

فلوطين بعد از تشريح نظر رايج و مقبول پيشينيان و معاصران خودش در باب زيبايي، به مخالفت با آن مي­پردازد. اوّلين نقد فلوطين به نظريه تناسب، اين است كه اگر زيبايي را به تناسب اجزاء باهم يا با كلّ تعريف كنيم، امور بسيط كه داراي جزء نيستند، زيبا نخواهند بود. «در اين صورت زيبايي در امور بسيط تحقّق نخواهد داشت. بلكه فقط در امور مركّب محقّق خواهد بود»(همان،87)؛ «رنگ­هاي زيبا مانند پرتوهاي زرفام خورشيد، زيبا نخواهد بود. چون بسيط­اند و زيبايي آنها قائم به تناسب نيست»(همان)؛«يا طلا چگونه زيبا خواهد بود و روشنايي شب و ستارگان؟ يا زيبايي در صوت واحد، نه مركّب مثل موسيقي­ها چگونه توجيه خواهد شد؟»(همان)

«يا اگر از زيبايي­هاي محسوس بگذريم و به زيبايي­هاي نامحسوس مانند زيبايي امور علمي و دانش­ها و حكمت­ها بپردازيم، زيبايي آنها بر اساس تناسب، چگونه قابل تبيين خواهد بود؟ چگونه مي­توان در اعمال، قوانين، معارف و علوم تناسب را يافت؟ چگونه برخي نظريه­ها با برخي ديگر تناسب خواهند داشت؟ اگر مراد از تناسب، سازگاري و توافق باشد، در اين صورت گاهي بين آراء و نظريات باطل هم سازگاري ديده مي شود»(همان) يا در زيبايي روح، چگونه تناسب قابل تبيين است، در حالي­كه روح امر بسيطي است؟»(همان) بنظر فلوطین «سرشت واقعی زیبایی را نه اجزای زیبا، بلکه زیبایی ماورای محسوسات تعیین می­کند»(اومبرتواکو،1391،89)

دوّمين نقد فلوطين اين است كه طبق نظريه تناسب زيبايي صفت يك يك اجزاء نخواهد بود، بلكه صرفاً ويژگي كلّ مركّب خواهد بود. «طبق اين نظر[نظريه تناسب] زيبايي، ويژگي كلّ است. نه ويژگي يك يك اجزاء. يعني اجزاء به خودي خود و في­نفسه زيبا نخواهند بود. بلكه با توجه به نقشي كه در كلّ ايفا مي­كنند، زيبا خواهند بود» (فلوطین،1997، همان)

نقد فلوطين بر نظريه تناسب، چندان ژرف به نظر نمي­رسد.(هاشم نژاد،1382،42)چون بسياري از امور كه ايشان بسيط تصوّر مي­كند، یا بهتر است گفته شود در طبیعیات زمان ایشان بسیط تلقی می­شدند، طبق فیزیک و علوم تجربی معاصر مركّب هستند. مانند رنگ­ها، نورهاي محسوس، طلا، صوت واحد و…

فلوطين بعد از ردّ كردن نظريه تناسب، نظريه جايگزين ارائه مي­دهد. به نظر فلوطين زيبايي يعني بهره­مندي اشياء و امور از عالم مثال، عالم عقل و به تعبیر جامع، از وجودهاي متعالي و مبادي عاليه. هرچه­قدر موجودات از عالم مادّه و هيولا دورترند و به عوالم والا و متعالي نزديكترند، به همان اندازه زيباترند. و هرچه­قدر از عوالم والا و متعالي دورترند، و به عالم مادّه و هيولا نزديك­ترند، به همان اندازه از زيبايي بدورند. تا جايي كه مادّه بدون صورت و هيولاي منهاي صورت، زشت­ترين وبدترين امورند. به نظر فلوطين صورتهاي اشياء موجود در اين عالم، بوسيله مبادي عاليه و واهبُ الصّور افاضه مي­شوند و مبادي عاليّه يعني عقل ونفوس مُثُلي صورتهاي زيبا به اشياء افاضه مي­كنند.

«زيبايي چگونه در عالم محسوس و نامحسوس تبيين مي­شود؟ مي­گوييم: به سبب اشتراك در اصل، هر آنچه فاقد صورت است، قابليّت پذيرش صورت مثالي را دارد. تا زماني­كه بهره اي از عقل و مثال ندارد، چيزي زشت و جدا از نيروي عقل الهي است و اين مطلق زشتي است»(همان)

به نظر فلوطين مبادي عاليه كه به اشياء صورت مي­بخشند، در واقع بين اجزاء مختلف، متشتّت و متكثّر، وحدت ايجاد مي­كنند، بنابراين صورت بخشي نوعي وحدت بخشي و تبديل كثرت به وحدت هم هست. چون عقل و نفس كلّي خود از وحدت برخوردارند، اشياء را هم با صورت بخشي، شبيه خود مي­كنند و همين وحدت بخشي به امور متشتّت، زيبايي را براي آنها به ارمغان مي­آورد. چنانچه در واقع اهل­فنّ و ارباب هنر هم همين كار را مي­كنند. براي مثال بنّا با صورت­بخشي به مصالح متعدّد ، متكثّر و متشتّت و غير متجانس، مانند سنگ، خشت، چوب و…، بناي واحدي را بوجود مي­آورد كه داراي صورت و شكل واحد است.

«مبداء و اصل با نزديك شدن به آنچه كه قرار است به سبب تأليف بين اجزاء و ابعاض تشكيل دهنده، داراي وحدت گردد، با انضمام و ايجاد نظم بين اجزاء، آنها را به مركّب واحد تبديل مي­كند. چون اين مبداء و اصل، خودش در ذات خودش از وحدت برخوردار است… هنگامي كه وحدت در مادّه و اجزاء تحقّق مي­يابد، زيبايي در آن  محقّق مي­شود.»(همان،88) به نظر فلوطين «روح و نفس واجد وحدت هستند و موجب روشني مادّه مي­شوند. در حالي­كه نفس مادّه فاقد وحدت است و بي­بهره از زيبايي واقعي»(ماینر،1397،100)

«در باره اشياء زيبا در عالم محسوس همين بس كه گويا اَشكال، شَبح­ها و سايه­هايي[از عوالم بالا] فرار كرده­اند و در دل هَيُولا و مواد سُكنا گزيده­اند و به آنها نظم بخشيده­اند، در نتيجه اين اشياء اين چنين زيبا جلوه مي­كنند و باعث اعجاب ما مي­شوند» (فلوطین،1997،89)

اما زيبايي در ناحيه امور نامحسوس مثل فضائل اخلاقي هم در واقع به انتساب اين امور به وجودهاي متعالي بر مي­گردد. زيبايي­هاي نفس مانند عفّت، شجاعت، كرامت و… همگي پرتوها وجلوه هاي روح اَعلي هستند.

«زيبايي نفس از جنس رنگ، شكل و حجم نيست…نفس و فضايل نفس همانند عفت، عظمت نفس، سلامت نفس، شجاعت، وقار و متانت و…، همگي مبرّاء از رنگ هستند. بلكه بالاي همه اين فضايل، روحي ربّاني و پرتو افشان واقع شده است»(همان،90) فلوطين در نهايت زيبايي نفس را در تشبّه آن به خداوند مي­داند و اينجاست كه در واقع معناي كمال و جمال يكي مي­شود.« به درستي گفته مي­شود كه خير و زيبايي نفس در تشبّه آن به خداوند است. چون زيبايي از ناحيه خداوند است»(همان،174)به نظر فلوطين خداوند، زيبايي صرف و زيبايي محض و مطلق است. روح اعلي زيبايي را بدون واسطه از حق تعالي كسب مي­كند. نفس هم زيبايي را از روح اقتباس مي­كند. زيبايي اعمال و روابط انساني هم ناشي از نفس زيباست.

«زيبايي در مقام اوّل همان نيك مطلق است، بسبب او روح هم عين زيبايي مي­گردد. زيبايي براي نفس به واسطه روح تحقق مي­يابد. زيبايي در وراء نفس يعني در اعمال و روابط ناشي از كيفيت بخشيدن نفس به صورت خويش است… اين نفس است كه لباس زيبايي را بر اندام بدن مي­پوشاند. چون نفس امر ربّاني است و گويا پاره­اي از زيبايي محض است»(همان،91)

به وجه اختصار به نظر فلوطين زيبايي محسوس در اشياء، نوعی بهره­­مندی از عالم مثال و عقل است. صورت موجود در اشياءِ زيبا، سايه و شبحي از اصل آنها در عالم مثال است. اما زيبايي نامحسوس هم جلوه و پرتوي از زيبايي ناب و محض است.روح كلّي زيبايي خود را بي­واسطه از مبداء اعلي اخذ مي­كند و نفس كلّي، از روح  فضايل و ملكات زيبا  اخذ مي­كند و نفوس جزئي از نفس كلّي و رفتارهاي زيبا هم از نفس زيبا صادر مي­شود. بنابراين زيبايي به صورت عمودي از بالا و اعلي به پايين سرازير مي­شود.

مقایسه تعریف فلوطین از زیبایی با تعریف ابن­سینا

در مقام ارزیابی و مقایسه تعریف فلوطین با تعریف عام ابن سینا بایستی گفت؛ تعریف فلوطین تعریفی درون مکتبی است. یعنی وقتی تعریف فلوطین اعتبار پیدا می­کند که مبادی و مبانی آن پذیرفته شود. وجود عالم مُثل و مثال از مبادی اصلی تعریف فلوطین است که اولی مناقشه بزرگی بوده است بین دو سلف بزرگ او یعنی افلاطون و ارسطو. پیروان مکاتب مادّی اعتقادی به عوالم غیبی، همچون عالم مُثُل یا مثال ندارند. از این رو تعریف فلوطین برای آنها بی­اعتبار خواهد بود. اما تعریف ابن سینا از این نقص و نقد مصون است. حتی یک هنرمند ماتریالیست هم می­تواند تعریف ابن­ سینا از زیبایی را مبنای آثار هنری خودش قرار بدهد. نکته انتقادی دیگر این است که تعریف فلوطین فوق العاده آرمان­گرایانه و به یک معنی ایده­الیستی است. زیبایی مدّ نظر در همه انواع و اقسام هنرها از هنرهای نمایشی گرفته تا هنرهای تجسّمی و مفهومی، با تعریف فلوطین قابل تبیین، تحلیل و ارزیابی نیستند. در حالی­که تعریف ابن سینا با چنین مشکلی مواجه نیست و کاملاً کاربردی است.

اما ریشه برخی مفاهیم بکار رفته در تعریف خاص ابن سینا از زیبایی مانند وحدت را می­توان در سخنان فلوطین رصد کرد؛ آنجا که فلوطین زیبایی را به تشبّه موجودات عالم اَدنی به موجودات عالم اَعلی و در نهایت به واحد مطلق تلقی می­کند.« به درستي گفته مي­شود كه خير و زيبايي نفس در تشبّه آن به خداوند است. چون زيبايي از ناحيه خداوند است»(فلوطین، همان،174)

زیبایی از منظر دیوید هیوم

بعد از فلوطین در دوره قرون وسطی تعریف بدیع و متفاوتی از زیبایی که مشهور هم شده باشد، به چشم نمی­خورد. فلاسفه مَدرسی دنباله­رو افلاطون یا ارسطو بودند، « فلاسفه مدرسی زیبایی را چنین تعریف می­کردند: چیزی که رؤیت آن لذت آفرین باشد» (ژیلسون،1386،38) در فلسفه­های اوایل رنسانس هم وضع به همین منوال است. در دوره جدید فلسفه، تعریف و دیدگاه دیوید هیوم که زیبایی را بیشتر یک امر اَنفسی قلمداد می­کند تا یک امر عینی و آفاقی، مشهور است. بگونه­ای که بعد از هيوم بسياري از متفكران عرصه زيبايي شناسي، زيبايي را واقعيت عيني تلقّي نمي­كنند. بلكه آن را كيفيتي در نفس و ذهن آدمي مي­پندارند. به بيان دقيق، آنها زيبايي را داراي منشأ انتزاع عيني مي­دانند، نه ما بازاءِ عيني. ديويد هيوم معتقد است: «زيبايي كيفيتي در خود اشياء نيست، بلكه صرفاً احساسي است در نفسِ كسي كه به آن توجّه دارد.», 1985,229) (Hume هرچند همين متفكر در جاي ديگری با در نظر گرفتن نمونه­هاي فاخر هنري می­نویسد: « هومر كه دو هزار سال پيش آتن و روم را خشنود ساخت، هنوز پاريس و لندن را به تحسين وا مي­دارد… اين كه آثار هومر، ويرژيل، ترنس و سيسرون و بسياري ديگر، به ذهن­هايي كه در مكانها و زمانهاي مختلف بودند و هستند، لذّت مي­بخشند، حاكي از اين است كه اين آثار داراي كيفيتي هستند كه ذهن بنابر طبيعت خود، از درك آنها لذّت مي­برد» (Ibid.P.233)

بررسی تطبیقی

در مقام مقایسه و ارزیابی، ابتدا باید توجه داشت که برداشت و تعریف هیوم از زیبایی متشتّت و متعارض است. بلاخره کدام دیدگاه را باید بحساب هیوم گذاشت؟ انفسی بودن زیبایی را یا آفاقی بودن آن­ را؟ دیدگاهی که زیبایی را کاملاً و مطلقاً امری انفسی تلقی می­کند، دیدگاه قابل دفاعی نیست. به همان دلیلی که خود هیوم بیان می­کند. به هر حال در آثار هومر ویژگیهایی هست که مردم قرون و اعصار مختلف از سی قرن پیش تا به حال را به شگفتی و التذاذ وا می­دارد. اما تعریف ابن سینا آفاقی است. مطابق تعریف عام ابن سینا موجود عینی بایستی از کمالات بایسته و شایسته مربوطه، بهره­مند باشد، تا زیبا تلقی بشود. این کمالات و اوصاف کاملاً امور وجودی و عینی هستند، نه اعتباری و ذهنی. هنرمند به درون، نفس و ذهن مخاطب دسترسی مستقیم و بلاواسطه ندارد تا در آن تصرفی بکند که اثر هنری خاصی را زیبا تلقی بکند. بلکه هنرمند فقط در خود اثر هنری که خلق می­کند می­تواند تصرف بکند و اِعمال ذوق و سلیقه نماید و از این طریق مخاطب را تحت تأثیر قرار بدهد.

تعریف زیبایی از منظر ایمانوئل کانت

دیدگاه کانت در باره ماهیت زیبایی همانند برخی دیدگاه­های دیگر او در معرفت شناسی، محور و مبنای بیشتر مکاتب فلسفی متأخر در غرب بوده است. فلسفه غرب بعد از کانت در حد گسترده­ای تحت نفوذ و هیمنه فلسفه اوست. از این رو دیدگاه­های این فیلسوف تأثیرگذار غرب، مهم تلقی می­شوند.

به نظر كانت احکام زیباشناختی، حکم ذوق هستند. این حکم که چیزی زیباست؛ کانت آن را حکم قوّه ذوق می­نامد(کانت،1390، 99) به نظر كانت احكام زيباشناختي، بی­طرفانه و عاری از سودجویی و اغراض هستند.(همان،100) به نظر کانت خاستگاه حکم زیبایی، مفاهیم نیستند، بلکه نوعی خوشنودی و رضایت همگانی است.(همان،110) کانت اگرچه حکم ذوق را شخصی و نسبی می­داند، اما در مورد حکم به زیبایی، نوعی همگانی و عام بودن را ضروری می­داند.«هرکس ذوق (ذوق حسّی) مخصوص خود را دارد، در مورد امر زیبا مسأله به کلی متفاوت است…اگر  کسی چیزی را زیبا بنامد، همین رضایت را به دیگران نیز نسبت می­دهد، او نه فقط از جانب خود بلکه از جانب هرکس حکم می­کند که من اصطلاح اعتبار همگانی را برایش بکار می­برم» (همان، 112و114)  می­توان گفت از جمله اصول زیبایی­شناسی کانت، این  اصل است که زیبایی قانونمند و قاعده­مند نیست. اصولی وجود ندارد که بر اساس آن بتوان گفت: “الف” زیباست و “ب” زیبا نیست. از این رو زیبایی قابل استدلال و اقامه برهان نیست. یعنی نمی­توان بر زیبا یا زشت بودن یک شیء برهان یا استدلال اقامه کرد.«هیچ قاعده­ای نمی­تواند موجود باشد که بر طبق آن هرکس مجبور باشد چیزی را به مثابه زیبا به رسمیت بشناسد،(کانت، همان ،116) به نظر كانت هیچ قیاس منطقی نمی­تواند، انسان را به تصدیق حکم ذوق ملزم کند. اما حکم به این که چیزی زیباست، مستلزم این است که انسان باید آناً در تجربه­ی از آن اثر احساس لذّت بکند. به نظر كانت نوعي ضرورت در ادراك زيبايي نهفته است.«زیبا چیزی است که سوای مفاهیم به مثابه متعلق رضایتی همگانی تصور شود»(همان،111)به وجه اختصار از منظر کانت زیبایی حکم ذوق، با منشاء بودن احساس لذت، امری عام و همگانی، عاری از سود و غرض و عاری از مفاهیم و به دور از قانونمندی وقاعده مندی و غیر قابل استدلال و برهان است.

بررسی تطبیقی

کانت از این جهت که پدیدار(فنومن) را متعلَّق حکم زیبایی می­داند نه شیء فی­نفسه (نومن) را ، تحت تأثیر دیوید هیوم است، چنانچه خود صراحتاً به تأثیر پذیری­اش از هیوم در معرفت شناسی­اش اعتراف کرده است. اما باید توجه داشت که بین این سخن که متعلَّق حکم زیباشناختی پدیدار است و این سخن که زیبایی امری انفسی است،تفاوت هست. کانت به اولی وفادار است که فنومن مورد قضاوت زیباشناختی است؛ اما با همگانی و فطری و ضروری دانستن حکم زیباشناختی از ایده نسبی بودن مطلق احکام زیباشناختی و انفسی بودن کامل آن فاصله می­گیرد. در واقع از دیدگاه اول هیوم فاصله می­گیرد و به دیدگاه دوم هیوم نزدیک می­شود. رویکرد کانت از این جهت با رویکرد ابن­سینا همسوست. اما طبق نظر کانت زیبایی قابل استدلال و ارزیابی منطقی و تعقلی نیست، در حالی­که طبق تعریف ابن سینا ما با داده­های حسی و تلفیق آن با موازین عقلی می­توانیم در ارزیابی زیبای پدیده­ها اعم از طبیعی و هنری استدلال بکنیم. در همه فستیوال­ها و جشنواره­های هنری که هیئت داوران در باره آثار هنری داوری می­کنند، طبق این فرایند داوری می­کنند که برای مثال چون اثر هنری X دارای ویژگی­ها و موازین الف، ب، ج و… هست، پس زیبا یا زیباترین است و آثار دیگر چون فاقد این اوصاف دالّ بر جمال و کمال هستند، پس زیبا یا زیباترین تلقی نمی­شوند. این فرایند مبتنی بر عقل فطری، با تعریف ابن­سینا از زیبایی موافق و مطابق است، نه با تعریف کانت. مگر این­که مراد کانت از استدلال، برهان محض و صرف فلسفی باشد که در این صورت دیدگاه صوابی خواهد بود.

برخی تعاریف مشهور دیگر

به نظر هگل«زيبايي‌ تابشي‌ و پرتويي‌ از مطلق‌ يا ايده‌ مطلق‌ است‌»(احمدی،1386، 99)«زیبایی طبیعی فقط به مثابه بازتابی از زیبایی که متعلق به روح [مطلق] است نمایان می­شود» (بووی،1386، 288) به بیان شافتسبري[2]«آنچه‌ زيباست‌، موزون‌ و متناسب‌ است‌ و آنچه‌ زيبا و متناسب‌ است،‌ حقيقي‌ است‌ و آنچه‌ در عين‌ حال‌ هم‌ زيبا و هم‌ حقيقي‌ است‌، دلپذير و خوب‌ است‌. زيبايي‌ فقط‌ بوسيله‌ روح‌ شناخته‌ مي‌شود. خداوند زيبايي‌ اصل‌ است‌، زيبايي‌ و خوبي‌ از يك‌ منشاء هستند»(تولستوی،1387،28) هاچْسون[3]‌معتقد است: «جوهر و ذات‌ زيبايي‌ در تجلّي‌ و ظهور وحدت‌ در كثرت‌ نهفته‌ است‌»(همان،28) شلينگ‌:«زيبايي‌ عبارتست‌ از ظهور نامتناهي‌ در متناهي‌» (همان) « اگر چیزی در این دنیا زیباست، دلیلش را باید در بهره­مندی آن از ایده­ی زیبا یافت» (احمدی، همان، 1386 ،143) وايسه:[4]‌«زيبايي‌ يعني‌ حقيقت‌ هماهنگ‌» (تولستوی، همان،29)

بررسی تطبیقی

بیان هگل در واقع تعریف زیبایی نیست، بلکه اشاره به منشاء زیبایی است. اگر مراد از مطلق در بیان هگل واجب الوجود نامتناهی باشد، چنین ایده­ای در آثار ابن سینا هم آمده است که همه زیبایی­های این عالم جلوه و رشحه­ای از جمال و کمال حضرت حق هستند.

:«هو مَبداءُ جَمال كلِّ شَيء» (ابن سینا،1405هـق، 368) «فالواجب الوجود هو الجمال و البهاء المحض و هو مبداء كلّ اعتدالٍ» (ابن سینا،1379،590)

در تعریف شافتسبری بر روی عناصری چون: موزون بودن، تناسب داشتن، تأکید شده است. دلپذیر و خوب یا الفاظی مانند “قشنگ”، “خوش” و…  می­توانند با زیبایی مشترک معنوی باشند، مانند کلمات انسان، بشر، آدم. تردیدی نیست که برخی از این عناصر مانند تناسب و موزون بودن، جزء مقوّمات زیبایی محسوس هستند، اما اولاً زیبایی­های غیرمادّی را پوشش نمی­دهند. در حالی­که تعریف ابن سینا پوشش می­دهد.. ثانیاً در تعریف ابن سینا عناصر فوق هست، باضافه عناصر دیگر. برای مثال یک قطعه شعر می­تواند موزون و متناسب باشد. اما بخاطر داشتن محتوای زشت، زیبا تلقی نشود. یا یک مُدل ماشین سواری می­تواند هم زمان فُرم و شکل موزون و متناسب داشته باشد، اما از سرعت، شتاب، استحکام بدنه کافی برخوردار نباشد، بنابراین تعریف شافتسبری نسبت به تعریف ابن سینا ناقص است. هم از جهت جامع افراد نبودن و هم از جهت مانع اغیار نبودن.

بیان هاچسون و شلینگ صبغه عرفانی دارند و بیشتر به منشاء و هستی­شناسی زیبایی ناظر هستند تا به ماهیت­شناسی آن.

در تعریف وایسه روی عنصر هماهنگی تأکید شده است. هماهنگی آنجا معنی پیدا می­کند که اجزایی هم باشد، که در صورت هماهنگی داشتن اجزاء با همدیگر و با کل،  کل زیبا تلقی بشود و در صورت عدم آن، نازیبا. البته هماهنگی در زیبایی­های محسوس و مادّی می­تواند یک رُکن باشد. اما پرسش اساسی این است که آیا صرف ویژگی هماهنگی برای تعریف زیبایی کافی است؟

نتیجه

در این پژوهش دو تعریف عام وخاص ابن سینا از زیبایی با تعاریف مشهور حکمای متقدّم همانند افلاطون، ارسطو، فلوطین و فلاسفه متأخر همانند؛ هیوم، کانت، هگل، شلینگ و… مقایسه شدند و به نتایج زیر دست یافتیم:

1. در مجموعه آثار افلاطون تعریف مشخص و واحدی برای زیبایی ارائه نشده است؛ اما در تعاریف پراکنده زیبایی در مجموعه آثار افلاطون بر روی عناصری همچون: تناسب اجزاء، مفید بودن، لذت بخش بودن تأکید شده است. تعریف ابن سینا که طبق آن زیبایی یعنی داشتن همه کمالات بایسته و شایسته، نسبت به آن تعاریف، عام­تر و دایره شمول آن گسترده­تر است. به این معنا که هم شامل زیبایی­های غیر مادّی می­شود و هم در بردارنده همه عناصر تعاریف افلاطون است باضافه عناصر دیگر.

2. در تعریف ارسطو روی عناصر نظم، تناسب، حُسن تقدیر تأکید شده است که این مفاهیم مختص به پدیدهای مادّی­اند و روشن است که شامل مجردات نمی­شوند. بنابراین تعریف عام ابن سینا از زیبایی بر تعریف ارسطو تفوّق دارد. اما تعریف خاص ابن سینا دارای مفاهیم مشترک با تعریف ارسطوست و بعید نیست ابن سینا این مفاهیم را ارسطو اخذ کرده باشد. اما در تعریف ابن سینا مؤلفه­های بیشتری همانند وحدت برای بیان ماهیت زیبایی محسوس ذکر شده است.

3.در تعریف فلوطین زیبایی یعنی تشبّه وجودهای اَدنی به وجودهای متعالی و مبادی عالیّه؛ تعریف فلوطین هرچند صبغه عرفانی خوبی دارد، اما مکتب محور است. به این معنا که تعریف فلوطین را کسی می­پذیرد که با مبانی و مبادی متافیزیکی آن همراه باشد. در حالی­که تعریف ابن سینا را یک ماتریالیست هم می­تواند مبنای کارهای هنری خود قرار بدهد.

4. طبق تعریف مشهور دیوید هیوم زیبایی صرفاً یک امر اَنفسی و درونی است. چنین ایده­ای قابل دفاع نیست. هرچند احوال درونی، کشش­ها و امیال باطنی در زیبا دیدن برخی پدیده­ها دخیل هستند؛ اما نمی­توان از این تأثیر و تأثّر، نسبی بودن تامّ وتمام زیبایی­ها را نتیجه گرفت.  هر دو تعریف ابن سینا آفاقی است که ایده قابل دفاعی بنظر می­رسد.

5.کانت زیبایی را کاملا ذوقی تلقی می­کند و معتقد است؛ زیبایی قابل استدلال و ارزیابی منطقی نیست. اما  هر دو تعریف ابن سینا شاخص­ها و موازینی بدست داوران می­دهد که طبق آن می­توانند در باره کمّ و کیف زیبایی پدیده­ها، اعم از هنری و غیرهنری به داوری بپردازند. حقیقتی که در همه فرهنگ­ها و تمدن­ها از قرن­ها متمادی به آن عمل می­شود. در شبه جزیره حجاز قبل از اسلام جشنواره شعر برگزار می­شد و طبق موازین مشخصی، اشعار داوری می­شدند و برترین­ها بر دیوار کعبه به نمایش گذاشته می­شدند. همینک شاهد جشنواره­ها و فستیوال­ها هنری داخلی و خارجی فراوانی هستم که در آنها داوری­های زیباشناختی طبق موازین و اصول پذیرفته شده جریان دارد.

6. تعاریف فلاسفه مکتب رمانتیک آلمان مانند هگل، شلینگ و… بیشتر ناظر به منشاء زیبایی است تا ماهیت زیبایی و در این­که واحد مطلق منشاء و مبداء همه زیبایی­هاست با ابن سینا همسو هستند.

منابع فارسی و عربی

  1. ابن سینا، الشفاء (المنطق،الهيّات،الرياضيات)،تحقيق: ابراهيم مدكور،الاب قنواتي،قم، انتشارات كتابخانه آية الله مرعشي نجفي،1405هـق.
  2. 2.    ——،النجاة من الغرق في بحر الضلالات، ويرايش محمد تقي دانش پژوه،تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1379
  3. —–،رسالة في العشق،تحقيق:حلمي ضياء اولكن؛استانبول:دانشكده ادبيات استانبول 1953.
  4. ——،المبدأ و المعاد، تصحيح عبد الله نوراني،تهران: موسسه مطالعات اسلامي دانشگاه مك گيل با همكاري دانشگاه تهران ، 1379.
  5. احمدی،بابک، حقیقت و زیبایی، نشر مرکز، تهران، 1386، چاپ چهاردهم.
  6. ارسطو؛ فنّ شعر،عبد الحسين زرين كوب، تهران، امير كبير، 1387
  7. ارسطو،  متافيزيك، ترجمه شرف الدين خراساني،تهران، انتشارات حكمت،1348
  8. افلاطون، مجموعه آثار، ترجمه محمد حسن لطفی، انتشارات خوارزمی، تهران،1380ج 2و 3.
  9. امبرتواکو،تاریخ زیبایی، ترجمه: هما بینا، انتشارات ،فرهنگستان هنر، 1391،چاپ دوّم
  10. بووی، اندره، زیبایی شناسی و ذهنیت (از کانت تا نیچه)، ترجمه: فریبرز مجیدی، فرهنگستان هنر، تهران، 1386، چاپ دوم.
  11. تولستوي، لئون، هنر چيست؟، ترجمه كاوه دهقان، تهران: موسسه انتشارات امير كبير، 1387.
  12. ژیلسون، اتین، درآمدی بر هنرهای زیبا، ترجمه: بیتا شمسینی، انتشارات فرهنگستان هنر،تهران، 1386
  13. شيرازي، صدرالدين محمّد، اسرارالآيات،تصحيح: محمد خواجوي، تهران: انجمن حكمت و فلسفه، 1360
  14. شيرازي، صدرالدين محمّد، المبدأ و المعاد،تحقيق: سيد جلال الدين آشتياني،قم، بوستان كتاب،1380.
  15. فلوطين،تاسوعات، ترجمه فريد جبر، بيروت مكتبة الناشرون، 1997م
  16. کانت، ایمانوئل، نقد قوّه حکم، ترجمه: عبدالکریم رشیدیان، نشر نی، تهران، 1390، چاپ ششم.
  17. هاشم نژاد، حسین، زیبایی شناسی در آثار ابن سینا، شیخ اشراق و صدرالمتألهین، انتشارات سمت، تهران، 1382.
  18. هايد ماينر، ورنن،تاريخِ تاريخ هنر،ترجمه مسعود قاسميان،تهران: فرهنگستان هنر،1387.
  19. 19.  الهندي، علاء الدين علي المتقي ابن حسام الدين الهندي، كنز العمّال في سُنن و الاقوال، بيروت: مكتبة التراث الاسلامي، 1397 ه.ق

منابع انگلیسی

  1. Aristotle(1987)The poetics of aristotle,trans.S.Halliwell, Chaprl Hill: University of North Carolina press
  2. Hume.D.(1985) Of the Standard of Taste , Essays Moral, Political and Literary, ed E Miller, Indianapolis : Liberty Classics.

[1] . ارائه شده در کنگره بین المللی روز جهانی فلسفه

[2].shaftesbury

[3].Hutcheson

[4] Wiesse

درباره‌ی حکمت زیبا

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *